بسکه نیزه سمت او سربازها انداختند

بسکه نیزه سمت او سربازها انداختند

عاقبت از روی مرکب شاه را انداختند

نیزه ها قرآن حق را تکه پاره کرده اند

صفحه هایش را به زیر دست و پا انداختند

داشت از دین پیمبر حرف می زد ناگهان

سنگ را سمت دهانش بی هوا انداختند

آنقدر با سرعت این سربازها سر می برند

از روی نیزه سرش را چند جا انداختند

گاه دور از چشم های غیرت الله حرم

چشم هاشان را به ناموس خدا انداختند

طفلکی خوابیده بود و با کسی کاری نداشت

دخترش را از روی ناقه چرا انداختند
دیدگاه ها (۳)

ای آیه های فجرِ من از آسمان بگواز زخمِ بی شماره ات ای بی نشا...

خداوندا ازت میخوام بچه های خوب ویسگون هرحاجتی دارن هر دردی ی...

نالهء آه آه می آیداز دلِ قتلگاه می آید خون ز حلقوم شاه می آی...

ای علمداررشیدم چه به هم ریخته ای!دست و پا میزنی و غم به دلم ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط