مادر

مادر؛



روسری ات را بردار تا ببینم، بر شبِ موهایت؛



چند زمستان برف نشسته است؛



تا من به بهار رسیده ام ...!
دیدگاه ها (۲۶)

هدیه ام از تولد گریه بود خندیدن را تو به من آموختی سنگ بوده ...

شاید یک روز، یک نفر یک جوری آدم را بخواهد که خواستنش به این...

در نگاهت من خلوت تنهایی و ترانه ی تاکستانی هستم که درفصل سخ...

به یک زن نگو : تو که خانه بودی چیکار کردی؟ خستگیت واسه چیه...

🍁🧡#پاییز‌بهاریست‌ک‌عاشق‌شده‌است🧡🍁 #مادرم روسری ات را بردار...

چرامن پارت ۱۲جونکوک: توهم تجربه کردیات: آره آرهجونکوک: میتون...

امشب شب یلداس..شب شعر آواز ...طولانی ترین شب سال ..آغاز فصل ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط