نوری تند چشمانم را میزند به سختی چشمانم را باز میکنم خورشید بود که تقلا میکرد از درز پنجره خودش را به داخل خانه بکشاند و حضورش را بیان کند صبح این چنین سلام میدهد مثل یک عاشق سمج