.
.
یکی اومد نشست بغل دستم، گفت: آقا یه خاطره برات تعریف کنم؟
گفتم: بفرمایید !
یه عکسی به من نشون داد، یه پسر حدوداً 19، 20 ساله ای بود، گفت: این اسمش «عبدالمطلب اکبری» است، این بنده خدا زمان جنگ مکانیک بود، در ضمن کر و لال هم بود، یه پسرعموش هم به نام «غلام رضا اکبری» شهید شده بود. غلام رضا که شهید شد، عبدالمطلب اومد بغل دست قبر غلام رضا نشست، بعد هی با اون زبون کر و لالی خودش، با ما حرف می زد، ما هم می گفتیم: چی می گی بابا؟! محلش نمی ذاشتیم، می گفت: عبدالمطلب هر چی سر و صدا کرد، هیچ کس محلش نذاشت ...
گفت: دید ما نمی فهمیم، بغل دست قبر این شهید با انگشتش یه دونه چارچوب قبر کشید، روش نوشت: شهید عبدالمطلب اکبری. بعد به ما نگاه کرد و گفت: نگاه کنید! خندید، ما هم خندیدیم. گفتیم شوخیش گرفته.
می گفت: دید همه ما داریم می خندیم، طفلک هیچی نگفت، سرش رو انداخت پائین، یه نگاهی به سنگ قبر کرد، با دست، پاکش کرد.
فرداش هم رفت جبهه. 10 روز بعد جنازه اش رو آوردند، دقیقاً تو همون جایی که با انگشت کشیده بود، خاکش کردند. وصیت نامه اش خیلی کوتاه بود، این جوری نوشته بود: «بسم الله الرحمن الرحیم
یک عمر هرچی گفتم به من می خندیدند. یک عمر هرچی می خواستم به مردم محبت کنم، فکر کردند من آدم نیستم. مسخره ام کردند. یک عمر هرچی جدی گفتم، شوخی گرفتند. یک عمر کسی رو نداشتم باهاش حرف بزنم. خیلی تنها بودم. یک عمر برای خودم می چرخیدم. یک عمر ...
اما مردم! حالا که ما رفتیم، بدونید هر روز با آقام حرف می زدم و آقا بهم می گفت: تو شهید می شی. جای قبرم رو هم بهم نشون داد، این رو هم گفتم، اما باور نکردید!» .
راوی:حجت الاسلام انجوی.
#شهید_عبدالمطلب_اکبری
#شهادت #شهدا #مادر_شهید #همسر_شهید #فرزند_شهید #شهدا_گمنام #شهید_گمنام #خادم_شهدا #خادم_الشهدا #خون_شهدا #گردان_عمار #لشکر_محمد_رسول_الله #رزمندگان_اسلام #تشییع_شهدا #تشییع_شهدا_گمنام #گلزار_شهدا #مزار_شهدا #بهشت_زهرا #شلمچه #شهدا_مدافع_حرم #شهید_مدافع_حرم #سوریه #شیعه #شیعیان #راهیان_نور
#الله
#اللهم_صل_علی_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم
#برای_شادی_روح_شهدا_صلوات
یکی اومد نشست بغل دستم، گفت: آقا یه خاطره برات تعریف کنم؟
گفتم: بفرمایید !
یه عکسی به من نشون داد، یه پسر حدوداً 19، 20 ساله ای بود، گفت: این اسمش «عبدالمطلب اکبری» است، این بنده خدا زمان جنگ مکانیک بود، در ضمن کر و لال هم بود، یه پسرعموش هم به نام «غلام رضا اکبری» شهید شده بود. غلام رضا که شهید شد، عبدالمطلب اومد بغل دست قبر غلام رضا نشست، بعد هی با اون زبون کر و لالی خودش، با ما حرف می زد، ما هم می گفتیم: چی می گی بابا؟! محلش نمی ذاشتیم، می گفت: عبدالمطلب هر چی سر و صدا کرد، هیچ کس محلش نذاشت ...
گفت: دید ما نمی فهمیم، بغل دست قبر این شهید با انگشتش یه دونه چارچوب قبر کشید، روش نوشت: شهید عبدالمطلب اکبری. بعد به ما نگاه کرد و گفت: نگاه کنید! خندید، ما هم خندیدیم. گفتیم شوخیش گرفته.
می گفت: دید همه ما داریم می خندیم، طفلک هیچی نگفت، سرش رو انداخت پائین، یه نگاهی به سنگ قبر کرد، با دست، پاکش کرد.
فرداش هم رفت جبهه. 10 روز بعد جنازه اش رو آوردند، دقیقاً تو همون جایی که با انگشت کشیده بود، خاکش کردند. وصیت نامه اش خیلی کوتاه بود، این جوری نوشته بود: «بسم الله الرحمن الرحیم
یک عمر هرچی گفتم به من می خندیدند. یک عمر هرچی می خواستم به مردم محبت کنم، فکر کردند من آدم نیستم. مسخره ام کردند. یک عمر هرچی جدی گفتم، شوخی گرفتند. یک عمر کسی رو نداشتم باهاش حرف بزنم. خیلی تنها بودم. یک عمر برای خودم می چرخیدم. یک عمر ...
اما مردم! حالا که ما رفتیم، بدونید هر روز با آقام حرف می زدم و آقا بهم می گفت: تو شهید می شی. جای قبرم رو هم بهم نشون داد، این رو هم گفتم، اما باور نکردید!» .
راوی:حجت الاسلام انجوی.
#شهید_عبدالمطلب_اکبری
#شهادت #شهدا #مادر_شهید #همسر_شهید #فرزند_شهید #شهدا_گمنام #شهید_گمنام #خادم_شهدا #خادم_الشهدا #خون_شهدا #گردان_عمار #لشکر_محمد_رسول_الله #رزمندگان_اسلام #تشییع_شهدا #تشییع_شهدا_گمنام #گلزار_شهدا #مزار_شهدا #بهشت_زهرا #شلمچه #شهدا_مدافع_حرم #شهید_مدافع_حرم #سوریه #شیعه #شیعیان #راهیان_نور
#الله
#اللهم_صل_علی_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم
#برای_شادی_روح_شهدا_صلوات
۵.۶k
۰۷ اسفند ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.