ازتمتنفرم
#ازت_متنفرم
پارت⁴
به خونه اومدم
رفتم تو اتاقم لباسامو بپوشم
خودمو انداختم رو تخت
و به اتفاقی که توی دانشگاه افتاد فکر کردم
حس عجیبی داشتم یهو گوشیم به صدا درومد
تارا بود جواب دادم
ا.ت: الو سلام خوبی
تارا: سلام تو چطوری میخواستم یه چیزی بهت بهم
ا.ت: بگو
تارا: برادرم ازت خوشش میاد میخوای دوست دخترش بشی
ا.ت: نه راستی نمیخوام دوست دخترش بشم
تارا: چرا؟
ا.ت:خب نمیخوامش
تارا: باشه خداحافظ(با عصبانیت)
ا.ت: باشه چه زود قطع کرد
مادرم: دخترم بیا غذا بخور
ا.ت: باشه مامان دارم میام
رفتم پایین تا غذا بخورم
سر صندلی نشستم تو دلم گفتم
ا.ت: بهش بگم یا نه نگم بهتره
(۵دقیقه بعد)
غذامون خوردم رفتم تو اتاقم و خوابیدم
(فردا صبح)
همیشه تارا میومد دنبالم ولی الان نمیاد فکر کنم بخاطر قضیه دیشب بود
برای همین خودم تنهایی رفتم دانشگاه
#اد_کوک
پارت⁴
به خونه اومدم
رفتم تو اتاقم لباسامو بپوشم
خودمو انداختم رو تخت
و به اتفاقی که توی دانشگاه افتاد فکر کردم
حس عجیبی داشتم یهو گوشیم به صدا درومد
تارا بود جواب دادم
ا.ت: الو سلام خوبی
تارا: سلام تو چطوری میخواستم یه چیزی بهت بهم
ا.ت: بگو
تارا: برادرم ازت خوشش میاد میخوای دوست دخترش بشی
ا.ت: نه راستی نمیخوام دوست دخترش بشم
تارا: چرا؟
ا.ت:خب نمیخوامش
تارا: باشه خداحافظ(با عصبانیت)
ا.ت: باشه چه زود قطع کرد
مادرم: دخترم بیا غذا بخور
ا.ت: باشه مامان دارم میام
رفتم پایین تا غذا بخورم
سر صندلی نشستم تو دلم گفتم
ا.ت: بهش بگم یا نه نگم بهتره
(۵دقیقه بعد)
غذامون خوردم رفتم تو اتاقم و خوابیدم
(فردا صبح)
همیشه تارا میومد دنبالم ولی الان نمیاد فکر کنم بخاطر قضیه دیشب بود
برای همین خودم تنهایی رفتم دانشگاه
#اد_کوک
- ۱.۴k
- ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط