احساسات آبی
احساسات آبی
season:²
part:⁵⁸
یونا:ولی اگه باک هیون بفهمه چی
تهیونگ:فهمیدنیارو فهمیده
کشوندمش عقب
یونا:تو همچین شرایطی نه
تهیونگ:خجالت میکشی؟
یونا:آره و اگه کسی ببینتمون چی
تهیونگ:اتفاقی نیفتاده
یونا:چرا؟
تهیونگ:باشه بیخیال
روشو برگردوند و داشت میرفت که دستشو گرفتم و بوسی به گونه اش زدم با لبخند گفتم
یونا:نگفتم که ناراحت بشی
لبخند زد
تهیونگ:خوبه که میتونی از دلم دربیاری
با هم رفتیم بیرون
باک هیون:چقدر طول کشید پاهام داره می ترکه
تهیونگ:بیا بغلم آقای غرغرو
یونا:باک هیون؟
باک هیون:بله
یونا:میای امشب باهم بخوابیم؟
تهیونگ:اذیتت میکنه
باک هیون:بله
دستامو باز کردم
یونا:پس بیا بغلم
تهیونگ:چه زود منو فروختین
باک هیون:مامانو بیشتر از تو دوست دارم
تهیونگ:ناراحت شدم..
دستشو برد سمت گردنش و بغلش کرد
باک هیون: تورم دوست دارم
تهیونگ:شیطون
و اومد بغلم با لبخند هردومون گفتیم
یونا:شب بخیر
تهیونگ:شب بخیر
تهیونگ:
بعد از اینکه یونا و باک هیون رفتن داخل اتاق پیش بقیه دخترا،منم داشتم میرفتم پیش سوهو و لیام که نگاهم به حیاط افتاد با تعجب آروم گفتم
تهیونگ:لیام؟
رفتم پیشش نشستم
تهیونگ:اینجا چیکار میکنی مرد
لیام:هنوز نخوابیدی؟
با خنده گفت
تهیونگ: میخواستم بخوابم ولی فکر عشق به تو نذاشت بخوابم
خندید
لیام:جالبه...پس عاشقمی و به روت نمیاری
با خنده جوابشو دادم
تهیونگ:بدجوری...طوری که بدون تو نمیتونم نفس بکشم...
خندید و حرفی نزد سرش پایین بود
کمی جدی شدم
تهیونگ:حالا چی شده اینجا تنهایی
لیام:خوابم نمیاد
تهیونگ:از ساعت خبر داری چنده؟
لیام:آره
تهیونگ:الان حتی اگه جغد هم بودی از خواب بی هوش میشدی
لیام:ولی جغدا که روزا خوابن شبا بیدار
تهیونگ:راست میگی حواسم نبود..ولی انگار ناراحتی
لیام:نمیدونم
تهیونگ:کسی چیزی گفته؟
لیام:خب...
تهیونگ:بگو
لیام:باهینی
تهیونگ:دوسش داری؟
لیام:آره
با شور و شوق جواب دادم
تهیونگ:بهش گفتی؟
لیام:آره
تهیونگ:اون چی گفت؟
لیام:ردم کرد
تهیونگ:چرا
لیام:نمیدونم
تهیونگ: میخوای به یونا بگم باهاش حرف بزنه؟
لیام:نه
تهیونگ:چرا مگه نمیخوای باهاش باشی؟
لیام:آره ولی میخوام خودم تلاشمو کنم
تهیونگ:باشه
لیام:راستی مشکلی بین تو و یونا هست؟
تهیونگ:نه
لیام:آخه همش باهم دعوا دارین
تهیونگ:اون مال قبلاً بود الان فرق میکنه
لیام:الان چه اتفاقی افتاده؟
تهیونگ:خب...
یونا:
وقتی وارد اتاق شدم...
ادامه دارد...
season:²
part:⁵⁸
یونا:ولی اگه باک هیون بفهمه چی
تهیونگ:فهمیدنیارو فهمیده
کشوندمش عقب
یونا:تو همچین شرایطی نه
تهیونگ:خجالت میکشی؟
یونا:آره و اگه کسی ببینتمون چی
تهیونگ:اتفاقی نیفتاده
یونا:چرا؟
تهیونگ:باشه بیخیال
روشو برگردوند و داشت میرفت که دستشو گرفتم و بوسی به گونه اش زدم با لبخند گفتم
یونا:نگفتم که ناراحت بشی
لبخند زد
تهیونگ:خوبه که میتونی از دلم دربیاری
با هم رفتیم بیرون
باک هیون:چقدر طول کشید پاهام داره می ترکه
تهیونگ:بیا بغلم آقای غرغرو
یونا:باک هیون؟
باک هیون:بله
یونا:میای امشب باهم بخوابیم؟
تهیونگ:اذیتت میکنه
باک هیون:بله
دستامو باز کردم
یونا:پس بیا بغلم
تهیونگ:چه زود منو فروختین
باک هیون:مامانو بیشتر از تو دوست دارم
تهیونگ:ناراحت شدم..
دستشو برد سمت گردنش و بغلش کرد
باک هیون: تورم دوست دارم
تهیونگ:شیطون
و اومد بغلم با لبخند هردومون گفتیم
یونا:شب بخیر
تهیونگ:شب بخیر
تهیونگ:
بعد از اینکه یونا و باک هیون رفتن داخل اتاق پیش بقیه دخترا،منم داشتم میرفتم پیش سوهو و لیام که نگاهم به حیاط افتاد با تعجب آروم گفتم
تهیونگ:لیام؟
رفتم پیشش نشستم
تهیونگ:اینجا چیکار میکنی مرد
لیام:هنوز نخوابیدی؟
با خنده گفت
تهیونگ: میخواستم بخوابم ولی فکر عشق به تو نذاشت بخوابم
خندید
لیام:جالبه...پس عاشقمی و به روت نمیاری
با خنده جوابشو دادم
تهیونگ:بدجوری...طوری که بدون تو نمیتونم نفس بکشم...
خندید و حرفی نزد سرش پایین بود
کمی جدی شدم
تهیونگ:حالا چی شده اینجا تنهایی
لیام:خوابم نمیاد
تهیونگ:از ساعت خبر داری چنده؟
لیام:آره
تهیونگ:الان حتی اگه جغد هم بودی از خواب بی هوش میشدی
لیام:ولی جغدا که روزا خوابن شبا بیدار
تهیونگ:راست میگی حواسم نبود..ولی انگار ناراحتی
لیام:نمیدونم
تهیونگ:کسی چیزی گفته؟
لیام:خب...
تهیونگ:بگو
لیام:باهینی
تهیونگ:دوسش داری؟
لیام:آره
با شور و شوق جواب دادم
تهیونگ:بهش گفتی؟
لیام:آره
تهیونگ:اون چی گفت؟
لیام:ردم کرد
تهیونگ:چرا
لیام:نمیدونم
تهیونگ: میخوای به یونا بگم باهاش حرف بزنه؟
لیام:نه
تهیونگ:چرا مگه نمیخوای باهاش باشی؟
لیام:آره ولی میخوام خودم تلاشمو کنم
تهیونگ:باشه
لیام:راستی مشکلی بین تو و یونا هست؟
تهیونگ:نه
لیام:آخه همش باهم دعوا دارین
تهیونگ:اون مال قبلاً بود الان فرق میکنه
لیام:الان چه اتفاقی افتاده؟
تهیونگ:خب...
یونا:
وقتی وارد اتاق شدم...
ادامه دارد...
۱.۵k
۱۶ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.