رمان
#رمان
پارت 8
♡~♡~♡~♡~♡~♡~♡~
ویو کوک ساعت6
ساعت ۵ بود رفتم کارای مربوطه رو انجام دادم و رفتم صبح به مامان بابام که میخام کار کنم سمت کافه (میدونم اول گفتم رستوران ولی نظرم عوض شد)
رسیدم ره کافه وارد شدم حساب دارگفت که برم پیشه آقای پارک
در زدم که گفت
&بیا تو
-وارد شدم
-سلام
&به به آقای جئون
-
&خب از الان میتونی کارتو شروع کنی برو پیش ماریا تا لباس کار رو بهت بده و قوانین رو بهت بگه
-ماریا
&او تو ماریا رو نمیشناسی
رفت دم در و یکی رو صدا کرد
&ماریا ماریا
☆بله آقای پارک
ویو من🥰
ماریا وارد اتاق شد
&ماریا میخام لباس کار و قوانین رو به کوک بدی و بگی
☆چشم حتما(جون چه خوشتیپ)
&راستی کوک این ماریا هم کارت و ماریا ایشون هم کوک هستن امیدوارم با هم کنار بیاید.
پارت 8
♡~♡~♡~♡~♡~♡~♡~
ویو کوک ساعت6
ساعت ۵ بود رفتم کارای مربوطه رو انجام دادم و رفتم صبح به مامان بابام که میخام کار کنم سمت کافه (میدونم اول گفتم رستوران ولی نظرم عوض شد)
رسیدم ره کافه وارد شدم حساب دارگفت که برم پیشه آقای پارک
در زدم که گفت
&بیا تو
-وارد شدم
-سلام
&به به آقای جئون
-
&خب از الان میتونی کارتو شروع کنی برو پیش ماریا تا لباس کار رو بهت بده و قوانین رو بهت بگه
-ماریا
&او تو ماریا رو نمیشناسی
رفت دم در و یکی رو صدا کرد
&ماریا ماریا
☆بله آقای پارک
ویو من🥰
ماریا وارد اتاق شد
&ماریا میخام لباس کار و قوانین رو به کوک بدی و بگی
☆چشم حتما(جون چه خوشتیپ)
&راستی کوک این ماریا هم کارت و ماریا ایشون هم کوک هستن امیدوارم با هم کنار بیاید.
۵۹۸
۲۵ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.