آقا سناریو نوشتن و شروع کردمفقط اگه قضاوت کنین یه چوب
آقا سناریو نوشتن و شروع کردم...فقط اگه قضاوت کنین یه چوب خوشگل میکنم تو آستینتون🎀🤡
روی نوک پام میچرخم و چاقوی سایز بزرگم و برمیدارم...دست وپاهاش بسته ست،ولی همچنان دست و پا میزنه و وول میخوره.جنس دسته ی چاقو رو دوست دارم.انگشت شستمو روی بافت دسته ش میکشم،فلز،یخ.درست مثل لبخندام.دستمو روی تیغه ش حرکت میدم،با خون تزئین شده.عادت ندارم وسایلمو تمیز کنم.چاقو رو روی حنجره اش میذارم.قطره های عرقِ روی پیشونیش به پایین سر میخورن.به چشمای پر از ترسش لبخند میزنم و با اطمینان چاقو رو فشار میدم پایین.مطمئن میشم از بریده شدنِ تک تک رگاش فوران زدن خون به بیرون کاملا لذت ببرم.وقتی صدای جیغ زدنشو دیگه نمیشنوم پوزخند روی صورتم رشد میکنه،~تموم شد~.
چاقو رو پرت میکنم یه طرف،به صورتش که نشونه ی ترس و درد روش حک شده خیره میشم.به چشمای آبی یخی ش که حتی با اینکه دیگه برقی توش نیست...هنوزم قشنگه.میله ی باریک نوک تیزمو از تو جعبه ی کنار پنجره برمیدارم...نوکِ تیزشو لمسمیکنم،خوبه.مثل مداد میله رو میگیرم توی دستم...مثل نقاشی که میخواد شروع کنه به اتود زدن.
میله رو روی پلک راستش آروم حرکت میدم،انگار چشمشو من کشیدم،درد و ترس حک شده توی چشماش کار منه...میله رو فرو میکنم توی چشم راستش.
نرمه،محکم تر فشار میدم،اون ته و تو ها میله م به چیزای سفتی برخورد میکنه.میله ی غرق خون و درمیارم و بین انگشتام میچرخونم...فکر دیگه ای به ذهنم میرسه...
میله رو با آرامش برمیگردونم تو جعبه، که دوباره گُمش نکنم...خوشم نمیاد وسایل مهمم گم بشن.تیغه ی باریک و نازکی برمیدارم،قطعا این بهتره.چشم چپش رو
به صورت و بدن غرق خونش زل میزنم،یادم نمیاد هیچوقت به این زیبایی بوده باشه،با دیدن لب هاش یاد خاطرات قشنگمون میوفتم و ناخودآگاه لبخند میزنم.انگشتمو روی پوست گونه اش حرکت میدم و با لبخند زمزمه میکنم:"نمیخوای برام لبخند بزنی قشنگم...؟دیگه دوستم نداری؟"جوابمو نمیده...متنفرم وقتی جواب لبخندامو نمیده.تیغ اسلاح کوچولویی که روی میزه رو برمیدارم،از دو طرف لب هاش تا نزدیک گوشاش لبخند قشنگی براش درست میکنم...این امضای پای کارَمه.
"خیلی خوشگل تر شدی!"
انگشتامو از روی پیشونی ش سُر میدم بین موهاش،هنوزم رنگ موهاش دوست داشتنیه.مشتم و بین موهاش محکم میکنم و سرِ قطع شده شو بلند میکنم.تو پنج سانتیمتری صورتم نگه میدارم.
"از همیشه زیبا تر به نظر میای..."لبخند رضایتبخشی روی صورتم نقش می بنده،بالاخره تموم شد.موهاشو به میله ی مخصوص هنرهام گره میزنم،آویزونه،کنار بقیه.حالا یه اثر هنری جدید دارم.
"خودت خواستی بشی قشنگ ترین اثر هنری م...نه؟اعتراف میکنم عسلم،شدی."
روی نوک پام میچرخم و چاقوی سایز بزرگم و برمیدارم...دست وپاهاش بسته ست،ولی همچنان دست و پا میزنه و وول میخوره.جنس دسته ی چاقو رو دوست دارم.انگشت شستمو روی بافت دسته ش میکشم،فلز،یخ.درست مثل لبخندام.دستمو روی تیغه ش حرکت میدم،با خون تزئین شده.عادت ندارم وسایلمو تمیز کنم.چاقو رو روی حنجره اش میذارم.قطره های عرقِ روی پیشونیش به پایین سر میخورن.به چشمای پر از ترسش لبخند میزنم و با اطمینان چاقو رو فشار میدم پایین.مطمئن میشم از بریده شدنِ تک تک رگاش فوران زدن خون به بیرون کاملا لذت ببرم.وقتی صدای جیغ زدنشو دیگه نمیشنوم پوزخند روی صورتم رشد میکنه،~تموم شد~.
چاقو رو پرت میکنم یه طرف،به صورتش که نشونه ی ترس و درد روش حک شده خیره میشم.به چشمای آبی یخی ش که حتی با اینکه دیگه برقی توش نیست...هنوزم قشنگه.میله ی باریک نوک تیزمو از تو جعبه ی کنار پنجره برمیدارم...نوکِ تیزشو لمسمیکنم،خوبه.مثل مداد میله رو میگیرم توی دستم...مثل نقاشی که میخواد شروع کنه به اتود زدن.
میله رو روی پلک راستش آروم حرکت میدم،انگار چشمشو من کشیدم،درد و ترس حک شده توی چشماش کار منه...میله رو فرو میکنم توی چشم راستش.
نرمه،محکم تر فشار میدم،اون ته و تو ها میله م به چیزای سفتی برخورد میکنه.میله ی غرق خون و درمیارم و بین انگشتام میچرخونم...فکر دیگه ای به ذهنم میرسه...
میله رو با آرامش برمیگردونم تو جعبه، که دوباره گُمش نکنم...خوشم نمیاد وسایل مهمم گم بشن.تیغه ی باریک و نازکی برمیدارم،قطعا این بهتره.چشم چپش رو
به صورت و بدن غرق خونش زل میزنم،یادم نمیاد هیچوقت به این زیبایی بوده باشه،با دیدن لب هاش یاد خاطرات قشنگمون میوفتم و ناخودآگاه لبخند میزنم.انگشتمو روی پوست گونه اش حرکت میدم و با لبخند زمزمه میکنم:"نمیخوای برام لبخند بزنی قشنگم...؟دیگه دوستم نداری؟"جوابمو نمیده...متنفرم وقتی جواب لبخندامو نمیده.تیغ اسلاح کوچولویی که روی میزه رو برمیدارم،از دو طرف لب هاش تا نزدیک گوشاش لبخند قشنگی براش درست میکنم...این امضای پای کارَمه.
"خیلی خوشگل تر شدی!"
انگشتامو از روی پیشونی ش سُر میدم بین موهاش،هنوزم رنگ موهاش دوست داشتنیه.مشتم و بین موهاش محکم میکنم و سرِ قطع شده شو بلند میکنم.تو پنج سانتیمتری صورتم نگه میدارم.
"از همیشه زیبا تر به نظر میای..."لبخند رضایتبخشی روی صورتم نقش می بنده،بالاخره تموم شد.موهاشو به میله ی مخصوص هنرهام گره میزنم،آویزونه،کنار بقیه.حالا یه اثر هنری جدید دارم.
"خودت خواستی بشی قشنگ ترین اثر هنری م...نه؟اعتراف میکنم عسلم،شدی."
- ۳.۰k
- ۰۸ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط