عشق بی پایان پارت 26
عشق بی پایان پارت 26
*رایا
(یکم انگار میانا داشت از من و این عمارت دوری میکرد این یکم ناخوشایند بود الانم ک باز یکی دو روزه معلوم نیست کجاس دیگ واقعا داشت خودشو اذییت میکرد)
--عمارت--
: خب همگی جمع شید اینجا
(داخل رمان شخصیت هایی ک نقش فرعی هستن علامتاشون: هس)
: باز چت شده رایا خانم وقت داری تو هم
: ببر اون صدای نَکـَرَتو
: خب بریدم بنال قربتی
رایا بی توجه ب بقیه حرفشو زد
: ببینید این روزا با اومدن میانا خانم یکم حال و احوال عمارت بهم ریخته الانم سر صحنه دعوا ارباب با یه ادمی تیر خورده دقیقا نمیدونم کجا ولی به هوش اومدن
بیاین ی برنامه ای واسه اینا ترتیب بدیم شاید دلخوری هاشون برطرف شد
: من میدونستم این خانم میانا با بقیه فرق میکنه بخدا یه کاسه ای زیر نیم کاسس
: خب اول اینکه به منو تو ربطی نداره دوم اینکه میانا دیگ خانم این عمارت و کارکناشه پس منو تو بقیه کلفتا وظیفمونه کاراشونو انجام بدیم
همه افراد حاضر در صحنه از خبری ک داده بودم شوکه بودن و داشتن نچ نچ و پچ پچ میکردن
: خب همین دیگ برید به کاراتون برسید
--بیمارستان--
دیگ تاب نیاوردم و با صدای بغض دار زنگ زدم به تلفن عمارت
: بفرمایید
_منم میانا
: کجایی تو دختر منو کشتی ینی چی میا این رفتارات
_بیمارستانم میتونی بیای؟!
: اره الان میام برام لوک بفرس
_اوکی فقط با یکی از راننده ها بیا تنها نباشی
یکی از پرستارا گفتش ک جیمز میخواد منو ببینه منم رفتم سمت اتاقش
_حالت بهتره؟
+اره
چرا رفتی اونجا باز؟
_ازت دلخور بودم
یکم غرید سرم و گفت..
+تو بی جا کردی یادت نیس ک چی شد هان؟
بهت زده به دستگاه نبض و ضربان خیره شدم و لب زدم
_ازم چی میخوای من ک ازت خوشم نمیاد چرا داری اینکارارو میکنی هان؟
+بدرک منم عاشقت نیستم ک بگم وای ترو خدا بمون
یکم صب کن 6ماهش گذشته سه ماه دیگ ک بچم به دنیا اومد بخدا مرد نیستم اگه طلاقت ندم که نخوای منو به زور تحمل کنی
شوکه شدم و بغض لعنتیمو با یه فوت به هوای اتاق منتقل کردم و با خودم زمزمه کردم
_جدی میخواد طلاقم بده
*رایا
(یکم انگار میانا داشت از من و این عمارت دوری میکرد این یکم ناخوشایند بود الانم ک باز یکی دو روزه معلوم نیست کجاس دیگ واقعا داشت خودشو اذییت میکرد)
--عمارت--
: خب همگی جمع شید اینجا
(داخل رمان شخصیت هایی ک نقش فرعی هستن علامتاشون: هس)
: باز چت شده رایا خانم وقت داری تو هم
: ببر اون صدای نَکـَرَتو
: خب بریدم بنال قربتی
رایا بی توجه ب بقیه حرفشو زد
: ببینید این روزا با اومدن میانا خانم یکم حال و احوال عمارت بهم ریخته الانم سر صحنه دعوا ارباب با یه ادمی تیر خورده دقیقا نمیدونم کجا ولی به هوش اومدن
بیاین ی برنامه ای واسه اینا ترتیب بدیم شاید دلخوری هاشون برطرف شد
: من میدونستم این خانم میانا با بقیه فرق میکنه بخدا یه کاسه ای زیر نیم کاسس
: خب اول اینکه به منو تو ربطی نداره دوم اینکه میانا دیگ خانم این عمارت و کارکناشه پس منو تو بقیه کلفتا وظیفمونه کاراشونو انجام بدیم
همه افراد حاضر در صحنه از خبری ک داده بودم شوکه بودن و داشتن نچ نچ و پچ پچ میکردن
: خب همین دیگ برید به کاراتون برسید
--بیمارستان--
دیگ تاب نیاوردم و با صدای بغض دار زنگ زدم به تلفن عمارت
: بفرمایید
_منم میانا
: کجایی تو دختر منو کشتی ینی چی میا این رفتارات
_بیمارستانم میتونی بیای؟!
: اره الان میام برام لوک بفرس
_اوکی فقط با یکی از راننده ها بیا تنها نباشی
یکی از پرستارا گفتش ک جیمز میخواد منو ببینه منم رفتم سمت اتاقش
_حالت بهتره؟
+اره
چرا رفتی اونجا باز؟
_ازت دلخور بودم
یکم غرید سرم و گفت..
+تو بی جا کردی یادت نیس ک چی شد هان؟
بهت زده به دستگاه نبض و ضربان خیره شدم و لب زدم
_ازم چی میخوای من ک ازت خوشم نمیاد چرا داری اینکارارو میکنی هان؟
+بدرک منم عاشقت نیستم ک بگم وای ترو خدا بمون
یکم صب کن 6ماهش گذشته سه ماه دیگ ک بچم به دنیا اومد بخدا مرد نیستم اگه طلاقت ندم که نخوای منو به زور تحمل کنی
شوکه شدم و بغض لعنتیمو با یه فوت به هوای اتاق منتقل کردم و با خودم زمزمه کردم
_جدی میخواد طلاقم بده
۵.۰k
۰۳ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.