واس گفتن من شعر هم ب گل مانده نمانده عمریو صدها سخن بدل

واس گفتن من شعر هم ب گل مانده .نمانده عمریو صدها سخن بدل مانده..صدا صدا ک مرحم فریاد بود زخم مرا .ب پیش درد عظیم دلم خجل مانده..از دست عزیزان چه بگوییم گله ی نیست گر هم گله ی هست دیگر حوصله ی نیست.سرگرم ب خود زخم زدن در همه عمرم هرلحظه جز این دست مرا مشعله ی نیست
دیدگاه ها (۴)

ما لرها مرز نشین نبودیم، مرزها آنقدر عقب آمدند تا به ما تکیه...

سرانجام باید گوشه ای ایستاد سیگاری روشن کرد و با خود ارررررر...

برای گفتن من شعر هم به گل مانده نمانده عمری و...نمانده عمری ...

از دست عزیزان چه بگویم گله‌ای نیستگر هم گله‌ای هست، دگر حوصل...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط