پرسه در کوی غزل بی تو عجب دلگیر است
پرسه در کوی غزل بی تو عجب دلگیر است
دلم از رهگذرانش ، ز غروبش سیر است
امشب این کوچه ز تنهائی ی من می گوید
دل بیچاره که در وسوسه ات تسخیر است
بین اوزان و قوافی شده ام زندانی
فکرم هر ثانیه با قافیه ها درگیر است
من شبگرد غزل سوخته از خود نالم
که دلم در قفس خاطره ها زنجیر است
من و این کوچه ی بن بست ، تورا کم داریم
ترسم آن لحظه بیائی که جوانت ، پیر است
منم و عکس تو در قاب و نگاهی خسته
چشم من سوی لب بسته ی یک تصویر است
تو ثریای منی آمدنت شیرین است
من نگویم که چرا آمده ای و دیر است
شهریارم که بسی خون جگرها خوردم
چه بگویم که قلم ناطق بی تزویر است
شهریار
دلم از رهگذرانش ، ز غروبش سیر است
امشب این کوچه ز تنهائی ی من می گوید
دل بیچاره که در وسوسه ات تسخیر است
بین اوزان و قوافی شده ام زندانی
فکرم هر ثانیه با قافیه ها درگیر است
من شبگرد غزل سوخته از خود نالم
که دلم در قفس خاطره ها زنجیر است
من و این کوچه ی بن بست ، تورا کم داریم
ترسم آن لحظه بیائی که جوانت ، پیر است
منم و عکس تو در قاب و نگاهی خسته
چشم من سوی لب بسته ی یک تصویر است
تو ثریای منی آمدنت شیرین است
من نگویم که چرا آمده ای و دیر است
شهریارم که بسی خون جگرها خوردم
چه بگویم که قلم ناطق بی تزویر است
شهریار
۳.۱k
۱۰ دی ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.