به شراب ِ ارغوانے مشڪن خمار ما را
به شراب ِ ارغوانے مشڪن خمار ما را
به نسیم مهربانے بنشان غبار ما را
گل باغ دوستے را به سرشک پروراندم
تو به باد غم سپردے همه برگ و بار ما را
تو ڪه ساغر لبت را به لبم نمیگذاری
به تبسمے سحر ڪن شب انتظار ما را
به نسیم نوشخندے دل همچو غنچه وا ڪن
به شڪوفهے نگاهے برسان بهار ما را
ز بشر گذشته بودم به خدا رسیده بودم
تو اگر نبسته بودے سر ره گذار ما را
تو درین سیاه شبها به فروغ باده مانی
ڪه به مهر مینوازے دل بیقرار ما را
فریدون_مشیری
به نسیم مهربانے بنشان غبار ما را
گل باغ دوستے را به سرشک پروراندم
تو به باد غم سپردے همه برگ و بار ما را
تو ڪه ساغر لبت را به لبم نمیگذاری
به تبسمے سحر ڪن شب انتظار ما را
به نسیم نوشخندے دل همچو غنچه وا ڪن
به شڪوفهے نگاهے برسان بهار ما را
ز بشر گذشته بودم به خدا رسیده بودم
تو اگر نبسته بودے سر ره گذار ما را
تو درین سیاه شبها به فروغ باده مانی
ڪه به مهر مینوازے دل بیقرار ما را
فریدون_مشیری
۲.۸k
۱۰ دی ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.