قاتل غرورم پارت ۴ _____《♡》
کوک ویو
ک دیدم ته از پشت بغلم کرد ولی ب ثانیه نکشید گفت ممنون و دستاشو باز کرد و با عجله رفت سر میز غذا خوری
این بچه تا منو سکته نده ول کن نیس
ولی صبر کن اون لباس هم نداره حتی وایی کوک واقعا ک ریدی با این کارات
آروم از پله ها رفتم پایین و کنار ته نشستم و گفتم:سیم کارتت عوض میشه
ته:ولی...
نداشتم حرفشو تموم کنه و
با لحنی ک دستوری بودنش واضح بود
غریدم: ازت نظر نپرسیدم بهت دستور دادم
ته:چشم
کوک"عافرین...راستی بعداز اینکه غذاتو خوردی امادشو بریم برات لباس بخرم اوکی؟
ته:اوکی
دیگ ادامه ندادم و زود تر از ته غذامون خوردم و به طرف اتاق خودم حرکت کردم
بعد ببست مین آماده شدم و رفتم جلوی اتاقه ته ک دیدم هنوز آماده نشده
کوک:مگ نگفتم آماده شو ؟
ته:(با صدای اروم)چرا گفتی ولی من....لباسی جز این لباسا ندارم ک با اینا هم نمیشه بیرون رفت
وااییی کوک ابلهههه این چ کاریه واقعاا ک
اهع نامی حق داره بهم میگ برده داری نکن
کوک:خیلی خب بیا بریم اتاق من لباس بهت بدم بپوش
ته:اوکی
همراه تهیونگ از اتاقش خارج شدیم و باهم ب سمت اتاقم رفتیم
در اتاق باز کردم ک واردش شدم و رو ب تهیونگ گفتم بیاد داخل وقتی اومد داخل سریع دنبال لباس ها رفتم و یع دست ست مشکی سفید برداشتم و بهش دادم
خودم رفتم بیرون تا آماده بشه
و بعد چند مین تهیونگی ک مثل فرشته ها شده بود روبرو شدم
ولی برا اینکه زایه نشم زود چشمامو ازش برداشتم و از پله ها آروم اومدم پایین
و صدای قدم های ریز ته رو از پشت سرم میشنیدم
_____×_×_____
اودافز تا پالت بدیییی♡♡♡♡♡
ک دیدم ته از پشت بغلم کرد ولی ب ثانیه نکشید گفت ممنون و دستاشو باز کرد و با عجله رفت سر میز غذا خوری
این بچه تا منو سکته نده ول کن نیس
ولی صبر کن اون لباس هم نداره حتی وایی کوک واقعا ک ریدی با این کارات
آروم از پله ها رفتم پایین و کنار ته نشستم و گفتم:سیم کارتت عوض میشه
ته:ولی...
نداشتم حرفشو تموم کنه و
با لحنی ک دستوری بودنش واضح بود
غریدم: ازت نظر نپرسیدم بهت دستور دادم
ته:چشم
کوک"عافرین...راستی بعداز اینکه غذاتو خوردی امادشو بریم برات لباس بخرم اوکی؟
ته:اوکی
دیگ ادامه ندادم و زود تر از ته غذامون خوردم و به طرف اتاق خودم حرکت کردم
بعد ببست مین آماده شدم و رفتم جلوی اتاقه ته ک دیدم هنوز آماده نشده
کوک:مگ نگفتم آماده شو ؟
ته:(با صدای اروم)چرا گفتی ولی من....لباسی جز این لباسا ندارم ک با اینا هم نمیشه بیرون رفت
وااییی کوک ابلهههه این چ کاریه واقعاا ک
اهع نامی حق داره بهم میگ برده داری نکن
کوک:خیلی خب بیا بریم اتاق من لباس بهت بدم بپوش
ته:اوکی
همراه تهیونگ از اتاقش خارج شدیم و باهم ب سمت اتاقم رفتیم
در اتاق باز کردم ک واردش شدم و رو ب تهیونگ گفتم بیاد داخل وقتی اومد داخل سریع دنبال لباس ها رفتم و یع دست ست مشکی سفید برداشتم و بهش دادم
خودم رفتم بیرون تا آماده بشه
و بعد چند مین تهیونگی ک مثل فرشته ها شده بود روبرو شدم
ولی برا اینکه زایه نشم زود چشمامو ازش برداشتم و از پله ها آروم اومدم پایین
و صدای قدم های ریز ته رو از پشت سرم میشنیدم
_____×_×_____
اودافز تا پالت بدیییی♡♡♡♡♡
- ۳.۷k
- ۱۳ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط