قاتل غرورم پارت ۳ __♡__
ته ویو ___/
چند لحظه سکوت فراهم شد و بعد تلفنش ب صدا در اومد و رو ب من کرد و گفت :برو تو اتاقت و تا وقت شام حق بیرون اومدن نداری فهمیدی ؟
ته:آره
کوک:اسمت چیه؟
ته:ت...تهیونگ
کوک :منم اسمم جونگ کوک هست...و تو این خونه با هرکی هر طور خواستی رفتار کن ولی بامن فقط کافیه جز چشم و بله ازت چیزی بشنوم تا دوباره ب اون بار برگردونمت اوکی؟
ته:(باصدای آروم )بله
کوک :خیلی خب برو
ته:چشم
کوک ویو
نامی بهم زنگ زده بود و اگ میدید دوباره برده آوردم خونه میگشتم و قطعاا ب پاپا میگفت و اصن حوصله ی قر قر های اونو نداشتم پس سریع ب اتاق خودم رفتم و نزاشتم کسی حتا ی الف از. صحبت هامونو بشنوه
ولی خودمونیم چشمای ته قدرت طلسم کردن داره ها.........کوووووکککک خودتو جمع کن
خیره سرت پدرت بزرگترین مافیا و خودت جانشینشییی
اهههع
بیخیال افکارم شدم و رفتم خودمو پرت کردم روی تختم واقعا ب خواب احتیاج داشتم
ته ویو
رفتم داخل اتاق و سریع خودمو رو تخت پرت کردم و تا تونستم جیغ زدم برام مهم نیس صدام میگیره یا جکنگ کوک بشنوه ولی تروخدا نگا زندگی مارو گیر یه مشت آدم سادیسمی افتادیم و بهتر از این نمیشه باید برم خدارو شکر کنم ک بهم تجاوز نکرده واقعا ک اینم شد زندگی
بلند شدم روی تخت نشستم و زانو هامو بغل کردم و تا تونستم هق زدم
انقد گریه کرده بودم ک چشمام تار میدید و خسته شده بودم پس دراز کشیدم رو تخت و چند بار پلک زدم ک خوابم برد
کوک ویو *>*>
اجوما شام رو پخته بود ولی تهیونگ هنوز نیومده بود نمیدونم چرا نگرانش بودم ولی بیخیال تفکر شدم و رفتم دنبالش تا ببینم کجا مونده
از پله ها بالا رفتم و با موجود فوق کیوت روی تخت مواجه شدم اولش نفهمیدم ولی نزدیک تر ک رفتم متوجه شدم داره آروم با چشم بسته اشک میریزه یه لحظه واقعا دلم براش ریش ریش شد ک دیدم گوشیش داره ویبره میره گوشیشو از رو پاتختی عسلی رنگ برداشتم دیدم شماره سئو نشده گوشیو جواب دادم و درحال حواب دادن بوسه ریزی ب پیشونی ته زدم و رفتم بیرون ک دیدم مرد پشت تلفن داره الو الو میکنه
پدر ته: الو.....الو هرزه کجا موندی هان ؟
مادر هرزه تر از خودت وقتی مرد حالیت میشه
کوک:شما ؟
بابای ته:من ک پدر هرزه ی تو خونتم
ت کی هستی هوم ؟
کوک:دهن کثیفتو ببند
هرزه تویی و سازندت
همسر من دیگ تو اون خونه نمیاد
بابای ته: هن؟؟
ت کی هستی
کوک:پسر مافیای بزرگ جعون جونگ کوک
بابای ته:ببخشین جناب جعون نشناختم
تهیونگ هرزه ی خودتون من نمیخوامش ارزونی خودت
کوک:مرتیکه ی روانی یک بار دیگ اسمه تهیونگ رو از دهنت بشنوم جرت میدم دیگ هم سمت ته نمیای
اعصابم بهم ریخته بود واقعا درک نمیکردم این مردک رو چطور تهیونگم رو اینجوری باهاش حرف بزنه گوشی داشت تو دستم خورد میشد ک ته......
____/\
بریم پارت بعد ♡♡
چند لحظه سکوت فراهم شد و بعد تلفنش ب صدا در اومد و رو ب من کرد و گفت :برو تو اتاقت و تا وقت شام حق بیرون اومدن نداری فهمیدی ؟
ته:آره
کوک:اسمت چیه؟
ته:ت...تهیونگ
کوک :منم اسمم جونگ کوک هست...و تو این خونه با هرکی هر طور خواستی رفتار کن ولی بامن فقط کافیه جز چشم و بله ازت چیزی بشنوم تا دوباره ب اون بار برگردونمت اوکی؟
ته:(باصدای آروم )بله
کوک :خیلی خب برو
ته:چشم
کوک ویو
نامی بهم زنگ زده بود و اگ میدید دوباره برده آوردم خونه میگشتم و قطعاا ب پاپا میگفت و اصن حوصله ی قر قر های اونو نداشتم پس سریع ب اتاق خودم رفتم و نزاشتم کسی حتا ی الف از. صحبت هامونو بشنوه
ولی خودمونیم چشمای ته قدرت طلسم کردن داره ها.........کوووووکککک خودتو جمع کن
خیره سرت پدرت بزرگترین مافیا و خودت جانشینشییی
اهههع
بیخیال افکارم شدم و رفتم خودمو پرت کردم روی تختم واقعا ب خواب احتیاج داشتم
ته ویو
رفتم داخل اتاق و سریع خودمو رو تخت پرت کردم و تا تونستم جیغ زدم برام مهم نیس صدام میگیره یا جکنگ کوک بشنوه ولی تروخدا نگا زندگی مارو گیر یه مشت آدم سادیسمی افتادیم و بهتر از این نمیشه باید برم خدارو شکر کنم ک بهم تجاوز نکرده واقعا ک اینم شد زندگی
بلند شدم روی تخت نشستم و زانو هامو بغل کردم و تا تونستم هق زدم
انقد گریه کرده بودم ک چشمام تار میدید و خسته شده بودم پس دراز کشیدم رو تخت و چند بار پلک زدم ک خوابم برد
کوک ویو *>*>
اجوما شام رو پخته بود ولی تهیونگ هنوز نیومده بود نمیدونم چرا نگرانش بودم ولی بیخیال تفکر شدم و رفتم دنبالش تا ببینم کجا مونده
از پله ها بالا رفتم و با موجود فوق کیوت روی تخت مواجه شدم اولش نفهمیدم ولی نزدیک تر ک رفتم متوجه شدم داره آروم با چشم بسته اشک میریزه یه لحظه واقعا دلم براش ریش ریش شد ک دیدم گوشیش داره ویبره میره گوشیشو از رو پاتختی عسلی رنگ برداشتم دیدم شماره سئو نشده گوشیو جواب دادم و درحال حواب دادن بوسه ریزی ب پیشونی ته زدم و رفتم بیرون ک دیدم مرد پشت تلفن داره الو الو میکنه
پدر ته: الو.....الو هرزه کجا موندی هان ؟
مادر هرزه تر از خودت وقتی مرد حالیت میشه
کوک:شما ؟
بابای ته:من ک پدر هرزه ی تو خونتم
ت کی هستی هوم ؟
کوک:دهن کثیفتو ببند
هرزه تویی و سازندت
همسر من دیگ تو اون خونه نمیاد
بابای ته: هن؟؟
ت کی هستی
کوک:پسر مافیای بزرگ جعون جونگ کوک
بابای ته:ببخشین جناب جعون نشناختم
تهیونگ هرزه ی خودتون من نمیخوامش ارزونی خودت
کوک:مرتیکه ی روانی یک بار دیگ اسمه تهیونگ رو از دهنت بشنوم جرت میدم دیگ هم سمت ته نمیای
اعصابم بهم ریخته بود واقعا درک نمیکردم این مردک رو چطور تهیونگم رو اینجوری باهاش حرف بزنه گوشی داشت تو دستم خورد میشد ک ته......
____/\
بریم پارت بعد ♡♡
- ۵.۸k
- ۱۳ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط