『𝕃𝕠𝕧𝕖 𝕞𝕖 』
『𝕃𝕠𝕧𝕖 𝕞𝕖 』
یوری :اشکال ندارد برو پشت بوم
آنا : باشه
رفتم پشت بوم ولی دیدم یکی لبه پشت بوم شرکت نشسته
رفتم کنارش
دیدم پسر آقای کیم هست
آنا : ببخشید مشکلی پیش آمده ؟
تهیونگ : نه مرسی ....ولی انگار شما ناراحتید
آنا : بله یکی از دوستانم فوت کرده ..... مطمئن هستید که خوبید ؟
تهیونگ : راستش نه ... می توانم باهاشون راحت باشم ؟
آنا : آره حتما
تهبونگ پدر و مادر من به زور با هم ازدواج کردند و اصلا عاشق هم نبودند ... الآنم نیستن در واقع پدرم نیست و ازش متنفره برای همین مامانم پیش ما زندگی نمی کنه ... مامانم آلزایمر داره و به جز من کسی رو ندارمپردم آنقدر از مامانم بدش میاد که می خواست اون رو بکشه
گفت یا باید از مادرت جدا بشی و هیچ وقت نبینیش یا اونو می کشه چانا : اسم مادرت چیه
تهیونگ : لینا
آنا : چقدر زندگی تلخی داری ... فکر نمیکردم از منم بدبخت تر بوده باشه
تهیونگ :داستان زندگی تو چیه ؟
آنا : من ..........
سلام بچه ها
خوبید ؟
من دوباره برگشتم
گوشیم تقریبا درست شدا ولی هنوز اشکال داره
سعی می کنم حتما آدامس رو بزارم💜
یوری :اشکال ندارد برو پشت بوم
آنا : باشه
رفتم پشت بوم ولی دیدم یکی لبه پشت بوم شرکت نشسته
رفتم کنارش
دیدم پسر آقای کیم هست
آنا : ببخشید مشکلی پیش آمده ؟
تهیونگ : نه مرسی ....ولی انگار شما ناراحتید
آنا : بله یکی از دوستانم فوت کرده ..... مطمئن هستید که خوبید ؟
تهیونگ : راستش نه ... می توانم باهاشون راحت باشم ؟
آنا : آره حتما
تهبونگ پدر و مادر من به زور با هم ازدواج کردند و اصلا عاشق هم نبودند ... الآنم نیستن در واقع پدرم نیست و ازش متنفره برای همین مامانم پیش ما زندگی نمی کنه ... مامانم آلزایمر داره و به جز من کسی رو ندارمپردم آنقدر از مامانم بدش میاد که می خواست اون رو بکشه
گفت یا باید از مادرت جدا بشی و هیچ وقت نبینیش یا اونو می کشه چانا : اسم مادرت چیه
تهیونگ : لینا
آنا : چقدر زندگی تلخی داری ... فکر نمیکردم از منم بدبخت تر بوده باشه
تهیونگ :داستان زندگی تو چیه ؟
آنا : من ..........
سلام بچه ها
خوبید ؟
من دوباره برگشتم
گوشیم تقریبا درست شدا ولی هنوز اشکال داره
سعی می کنم حتما آدامس رو بزارم💜
۵.۹k
۰۳ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.