دیروز رفتم آتلیه، یکی از عکسای نوجوونیامو داده بودم برام
دیروز رفتم آتلیه، یکی از عکسای نوجوونیامو داده بودم برام ظاهر کنن
گرفتمش و راه افتادم سمت خونه
عکس دستم بودُ همینجور داشتم بهش نیگا میکردم
یهو یه پسر بچه ی خیلی بانمک و تپل پایینِ مانتومو کشید
-گفتم:جانم عزیزم؟
+گفت:خانوم ببخشید شما مامان واقعیِ منی؟
-گفتم:چی؟عزیزم گُم شدی؟
+گفت:نه،مگه این عکسِ شما نیست؟
-گفتم:آره خب این منم!
+گفت:این عکسُ بابام بهم نشون داده بود قبلا،میگفت این قرار بوده مامان من بشه..
-بغضم ترکید،گفتم:تو ....؟
+گفت:دیدی تو مامانمی اسممُ هم بلدی :)
گرفتمش و راه افتادم سمت خونه
عکس دستم بودُ همینجور داشتم بهش نیگا میکردم
یهو یه پسر بچه ی خیلی بانمک و تپل پایینِ مانتومو کشید
-گفتم:جانم عزیزم؟
+گفت:خانوم ببخشید شما مامان واقعیِ منی؟
-گفتم:چی؟عزیزم گُم شدی؟
+گفت:نه،مگه این عکسِ شما نیست؟
-گفتم:آره خب این منم!
+گفت:این عکسُ بابام بهم نشون داده بود قبلا،میگفت این قرار بوده مامان من بشه..
-بغضم ترکید،گفتم:تو ....؟
+گفت:دیدی تو مامانمی اسممُ هم بلدی :)
۴.۳k
۰۸ اردیبهشت ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.