عشق من
عشق من
پارت : ۱۱
ویو یک هفته بعد . ات
مدرسه تعطیل شد . با جونگ کوک داشتیم برمیگشتم که کوک گفت :
_ امشب قراره به بابام معرفیت کنم مشکلی نداری
+ نه
_ خوبه ساعت ( یک ساعتی خودتون تصور کنید ) میام دنبالت
_ لباس هم همونایی که برات فرستادم ( عکسش رو میزارم
رو بپوش
+ باشه ددی
رسیدیم دم در خونه ی ما من رفتم بالا و کوک هم رفت خونشون
چند ساعت گذشت من آماده بودم و کوک جولوی در بود رفتم پایین و سوار شدم
_ سلام بیبی
+ سلام ددی جونم
_ چقدر خوشگل شدی
ممنون
خلاصه تا مهمونی باهم لاس زدن
رسیدیم اونجا کوک دستم رو گرفت و گفت _هرجا رفتم تو هم میای دنبالم
+باشه ددی
_ خوبه
باهم رفتیم پیش پدرش ( علامت پدرش ¥
_ سلام پدر
¥ سلام پسرم
+ سلام
¥ سلام . تو باید عروسم باشی ..
_ بله پدر ایشون پارک ات دوست دختر من هست
+ از آشنایی باهاتون خوش بختم
¥ منم همینطور . عروس قشنگم
ویو ات
وقتی پدر کوک بهم گفت عروس گلم
داشتم از خجالت آب میشدم . کلا یه ماهه با پسرش قرار میزارم ولی . منو عروس صدا
میزنه .
ویو کوک
وقتی پدرم به ات گفت عروس گلم
دیدم ات خجالت کشیده و لپ هاش سرخ شده . خیلی کیوت بانمک بود
بعد . وقتی ات رو با پدرم آشنا کردم
رفتم با ات روی میز نشستیم
چند دقیقه بعد ات گفت
+ ددی من میرم سرویس بهداشتی
_ باشه بیبی . برو
بعد از اینکه ات رفت دیدم
دختر شریک بابام اومد و پیش من نشست و گفت
@ ددی میای با هم خوش بگذرونیم
_ اولا من ددی تو نیستم دوما من خودم دوست دختر دارم زنیکه
@ اینجوری نکن ددی دلم میشکنه
داشت خودش رو به کوک می مالوند
_ تا اعصابم خورد نشده برو کنار
@ ددی جون دلت نمیخواد که مهمونی پدرت خراب بشه
_ برو کنار جنیده
@ نمیرم ددی
ویو ات از دستشویی که اومد دیدم یه دختره داره خودش رو به کوک می مالونه
سریع رفتم و از موهای دختره گرفتم و کشیدم
@ چکار میکنی دختره ی ج. ن. ی . د. ه
+ دارم یه دختر هر...زه و ا...ن...ت...ر رو ادب میکنم
@ تو چکاره ی کوکی ؟
+ من دوست دخترشم
_ اوه . اصبانی میشی جذاب تر میشی
+ تو خفه . با توهم کار دارم
@ باشه ببخشید میشه موهامو ول کنی
دختره موهاش رو درست کرد و چشمکی به کوک زد و گفت
@ بعدا میبینم ددی
خیلی اصبانی شدم اصلا دیگه تو صورت کوک نگاه نکردم و باهاش حرف نزدم
مهمونی تموم شد
ماهم رفتیم سوار ماشین شدیم
کوک گفت
_ بیبی از دستم اصبانی هستی ؟
بقض کرده بودم و جوابش رو نمیدادم
_ بیبی
_ ببخشید بیبی . تقصیر من نبود اون زنیکه ی هرزه خودش رو هی بهم میچسبوند
بقضم ترکید و شروع کردم به گریه کردن
+ ولی داشتی لذت میبردی ( با بوقض و گریه )
_ نه به خدا . گریه نکن . گریه نکن بیبی دلم میریزه
+ تو اصلا به من اهمیت نمیدی
_ اینجوری نکن ( بغلش کرد )
ویو ات
اینو که گفت محکم بغلم کرد و
پارت : ۱۱
ویو یک هفته بعد . ات
مدرسه تعطیل شد . با جونگ کوک داشتیم برمیگشتم که کوک گفت :
_ امشب قراره به بابام معرفیت کنم مشکلی نداری
+ نه
_ خوبه ساعت ( یک ساعتی خودتون تصور کنید ) میام دنبالت
_ لباس هم همونایی که برات فرستادم ( عکسش رو میزارم
رو بپوش
+ باشه ددی
رسیدیم دم در خونه ی ما من رفتم بالا و کوک هم رفت خونشون
چند ساعت گذشت من آماده بودم و کوک جولوی در بود رفتم پایین و سوار شدم
_ سلام بیبی
+ سلام ددی جونم
_ چقدر خوشگل شدی
ممنون
خلاصه تا مهمونی باهم لاس زدن
رسیدیم اونجا کوک دستم رو گرفت و گفت _هرجا رفتم تو هم میای دنبالم
+باشه ددی
_ خوبه
باهم رفتیم پیش پدرش ( علامت پدرش ¥
_ سلام پدر
¥ سلام پسرم
+ سلام
¥ سلام . تو باید عروسم باشی ..
_ بله پدر ایشون پارک ات دوست دختر من هست
+ از آشنایی باهاتون خوش بختم
¥ منم همینطور . عروس قشنگم
ویو ات
وقتی پدر کوک بهم گفت عروس گلم
داشتم از خجالت آب میشدم . کلا یه ماهه با پسرش قرار میزارم ولی . منو عروس صدا
میزنه .
ویو کوک
وقتی پدرم به ات گفت عروس گلم
دیدم ات خجالت کشیده و لپ هاش سرخ شده . خیلی کیوت بانمک بود
بعد . وقتی ات رو با پدرم آشنا کردم
رفتم با ات روی میز نشستیم
چند دقیقه بعد ات گفت
+ ددی من میرم سرویس بهداشتی
_ باشه بیبی . برو
بعد از اینکه ات رفت دیدم
دختر شریک بابام اومد و پیش من نشست و گفت
@ ددی میای با هم خوش بگذرونیم
_ اولا من ددی تو نیستم دوما من خودم دوست دختر دارم زنیکه
@ اینجوری نکن ددی دلم میشکنه
داشت خودش رو به کوک می مالوند
_ تا اعصابم خورد نشده برو کنار
@ ددی جون دلت نمیخواد که مهمونی پدرت خراب بشه
_ برو کنار جنیده
@ نمیرم ددی
ویو ات از دستشویی که اومد دیدم یه دختره داره خودش رو به کوک می مالونه
سریع رفتم و از موهای دختره گرفتم و کشیدم
@ چکار میکنی دختره ی ج. ن. ی . د. ه
+ دارم یه دختر هر...زه و ا...ن...ت...ر رو ادب میکنم
@ تو چکاره ی کوکی ؟
+ من دوست دخترشم
_ اوه . اصبانی میشی جذاب تر میشی
+ تو خفه . با توهم کار دارم
@ باشه ببخشید میشه موهامو ول کنی
دختره موهاش رو درست کرد و چشمکی به کوک زد و گفت
@ بعدا میبینم ددی
خیلی اصبانی شدم اصلا دیگه تو صورت کوک نگاه نکردم و باهاش حرف نزدم
مهمونی تموم شد
ماهم رفتیم سوار ماشین شدیم
کوک گفت
_ بیبی از دستم اصبانی هستی ؟
بقض کرده بودم و جوابش رو نمیدادم
_ بیبی
_ ببخشید بیبی . تقصیر من نبود اون زنیکه ی هرزه خودش رو هی بهم میچسبوند
بقضم ترکید و شروع کردم به گریه کردن
+ ولی داشتی لذت میبردی ( با بوقض و گریه )
_ نه به خدا . گریه نکن . گریه نکن بیبی دلم میریزه
+ تو اصلا به من اهمیت نمیدی
_ اینجوری نکن ( بغلش کرد )
ویو ات
اینو که گفت محکم بغلم کرد و
- ۶.۱k
- ۱۲ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط