عشق من

عشق من

ویو جونگ کوک :
خلاصه به خونه ی خودمون رفتم اونقدر خسته بودم که نفهمیدم کی از هوش رفتم

ویو صبح
با صدای گوشی بیدار شدم
ات بود . جواب دادم
_ چیشده؟
+ اولن سلام دومن میدونی ساعت چنده
_ سلام . ساعتتتتت هفتههههه (با فریاد ) 😨
تلفون رو قطع کردم و با سرعت آماده شدم
بعد آجوشی من رک رسون مدرسه با همه ی توان دویدم . دیدم ناظم جلو در وایستاده
بود . چون ساعت از ۷ گذشته بود . بچه هایی که حتی یه ثانیه دید می‌اومدن تنبیه می‌کرد
ولی چون من بچه ی درس خونی ام و پدرم پولداره گذاشت من برم
رفتم سر کلاس نشستم سر صندلیم
معلم شروع کرد به درس دادن

ویو چند دقیقه بعد
کلاس تموم شد دیدم ات داره با شارلوت حرف میزنه دست ات رو گرفتم و بردمش یه جای خلوت
ویو ات
+ چی کار میک
دیدم کوک لبش رو روی لبم گذاشت
بعد یه نگاه به من کرد و بوسیدم
بعد چند مین جدا شدیم
به من نگاه کرد و گفت
_خیلی دوست دارم
+ منم همینطور
دستم رو گرفت و گفت
_ میخوام به خانواده ام معرفیت کنم .
+ چی . هنوز خیلی زوده
_ به نظر من که خیلی ام دیره
_ هفته ی بعد پدرم یه جشن میگیره
برای سالگرد شرکت اگه میتونی با من بیا
+ باشه
_ خوبه . اون موقع هماهنگ میکنیم
+ باشه

ویو یه هفته بعد