چند پارتی یونگی 🤍🥲....
چند پارتی یونگی 🤍🥲....
پارت 2 🤍
یونگی: باشه پس هرطور راحتی بریم روی اون صندلی بشینیم...
یورا: خب چیزی شده؟؟
یونگی: فکر میکنم از من متنفری ولی دلیلش چیه؟؟
یورا:درست فکر میکنید...
اره من همیشه باید شاگرد دوم باشم «از جام بلند شدمو با کمی صدای بلند ادامه دادم» همیشه تحقیر بشنوم چرا نتونستم بیشتر درس بخونم از قبله تو همچی خوب بود استادام ازم راضی بودن همه ازم تعریف میکردن ولی وقتی تو اومدی همه چی برعکس شد حتی وقتی میبینمت به رقابت فکر میکنم «دیگه نتونستم بغضمو تحمل کنم اشک از چشمام جاری شد ولی جمله ی اخرو میخواستم بگم حرفی که تو دلم بود»
یونگی: م...ن من... خب نمیدونستم انقدر داری اذیت میشی...
یورا: و در اخر «سرمو پایین انداختمو اروم گفتم» حتی داری باعث میشی ح...س حسه عشقم به نفرت تبدیل بشه با گریه اونجا رو ترک کردم .... تقریبا دور شده بودم نفس نفس زنان باخودم حرف میزدم«چرا بهش گفتییی تو نمیتونی عاشقه کسی باشییی» این حرفا تو ذهنم بود.... بلاخره رسیدم به خونه دستی به موهای اشفتم کشیدم چشمام گود شده بود مطمئن بودم قراره کلی سوال ازم پرسیده بشه نفسه عمیقی
کشیدم و وارده خونه شدم....
یونگی:
باورم نمیشد این حرفا رو از یورا شنیدم یعنی اون واقعا حسش به من... نه امکان نداره اون همیشه منو یه رقیب میدید یعنی الان ناراحته؟؟ یعنی بخاطر من اذیت میشه؟؟؟ دستی به موهام کشیدمو با خودم گفتم اصلا چرا باید برای تو مهم باشه!!! فقط باید روی درسم تمرکز کنم.... با صدای پیامک گوشیم به خودم اومدم« عزیزم میخوام یک چیزه مهم بهت بگم میشه بیایی به این کافه...»
با لبخند جوابه پیامو دادم«حتما»
به ادرسی که برام فرستاده بود راهی شدم....
ـــــــــــــــــــــــــــ
خببب
تا اینجا خوبه؟!
پارت 2 🤍
یونگی: باشه پس هرطور راحتی بریم روی اون صندلی بشینیم...
یورا: خب چیزی شده؟؟
یونگی: فکر میکنم از من متنفری ولی دلیلش چیه؟؟
یورا:درست فکر میکنید...
اره من همیشه باید شاگرد دوم باشم «از جام بلند شدمو با کمی صدای بلند ادامه دادم» همیشه تحقیر بشنوم چرا نتونستم بیشتر درس بخونم از قبله تو همچی خوب بود استادام ازم راضی بودن همه ازم تعریف میکردن ولی وقتی تو اومدی همه چی برعکس شد حتی وقتی میبینمت به رقابت فکر میکنم «دیگه نتونستم بغضمو تحمل کنم اشک از چشمام جاری شد ولی جمله ی اخرو میخواستم بگم حرفی که تو دلم بود»
یونگی: م...ن من... خب نمیدونستم انقدر داری اذیت میشی...
یورا: و در اخر «سرمو پایین انداختمو اروم گفتم» حتی داری باعث میشی ح...س حسه عشقم به نفرت تبدیل بشه با گریه اونجا رو ترک کردم .... تقریبا دور شده بودم نفس نفس زنان باخودم حرف میزدم«چرا بهش گفتییی تو نمیتونی عاشقه کسی باشییی» این حرفا تو ذهنم بود.... بلاخره رسیدم به خونه دستی به موهای اشفتم کشیدم چشمام گود شده بود مطمئن بودم قراره کلی سوال ازم پرسیده بشه نفسه عمیقی
کشیدم و وارده خونه شدم....
یونگی:
باورم نمیشد این حرفا رو از یورا شنیدم یعنی اون واقعا حسش به من... نه امکان نداره اون همیشه منو یه رقیب میدید یعنی الان ناراحته؟؟ یعنی بخاطر من اذیت میشه؟؟؟ دستی به موهام کشیدمو با خودم گفتم اصلا چرا باید برای تو مهم باشه!!! فقط باید روی درسم تمرکز کنم.... با صدای پیامک گوشیم به خودم اومدم« عزیزم میخوام یک چیزه مهم بهت بگم میشه بیایی به این کافه...»
با لبخند جوابه پیامو دادم«حتما»
به ادرسی که برام فرستاده بود راهی شدم....
ـــــــــــــــــــــــــــ
خببب
تا اینجا خوبه؟!
۴۲.۱k
۱۶ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.