با اخم و چشمایی که چند لحظه با خیس شدن فاصله داشت به کوک
با اخم و چشمایی که چند لحظه با خیس شدن فاصله داشت به کوک زل زد...
-تهیونگ..خوبی؟!
در رو کامل باز کرد و رفت داخل...
+جونگ کوکا..
-جان..
گوشی روی عکس بود(عکس کیس کوک با یکی دیگه بود) رو گذاشت رو میز...
با صدایی که میلرزید گفت
+میشه بگی این دروغه؟!
و اشکاش ریختن...همینطور به کوک زل زده بود...کوک رفت نزدیک گوشی و به محض دیدن عکس بغضش گرفت...
-ت..تهیونگ این..این..
+فقط راستشو بگو باشه؟!فقط راستشو بگو...
نفسشو داد بیرون...
-این...برای سه سال پیشه...و فقط کارمون به بوسه کشیده شد...بعدش که به خودم اومدم سریع از اونجایی که بودم رفتم و دیگه اون مرد رو ندیدم...چند ماه پیش هم تصادف کرده و مرده...
ته چیزی نگفت و همینطور به کوک داشت نگاه میکرد...
-ت..تهیونگ...لطفا...لطفا دلخور نشو ازم این واسه سه سال قبله...ولی من الان برای توام...
ولی ته حرفی نمیزد و با لبخند تلخی که داشت به کوک خیره شده بود...
کوک رو زانوهاش افتاد...فک کرد تنها راه باقی مونده اینه...
-من...منو ببخش...این واسه قبله و اون موقع فکرشم نمیکردم با کسی مثل تو آشنا شم...ولی بابت اون موقع منو ببخش...
با دستش اشکاش رو پاک کرد...بلند شد و اومد سمت کوک و رو به روش نیمه نشست...
+بلند شو جونگ کوکا...بلند شو..هرچی بوده واسه قبله..حرفاتو باور کردم...لازم به این همه عذرخواهی نیست:)
کوک اشکاش رو پاک کرد و به تهیونگ نگاه کرد...
-تهیونگا...یعنی...
+چیه؟!نکنه فکر کردی قراره ولت کنم؟
کوک لبخندی زد و تهیونگ رو بغل کرد...میخواست حرفی بزنه ولی تهیونگ نزاشت و براید استایل بغلش کرد و بردتش سمت اتاق مشترک...
خب خمار بمونید یکم😔✨
-تهیونگ..خوبی؟!
در رو کامل باز کرد و رفت داخل...
+جونگ کوکا..
-جان..
گوشی روی عکس بود(عکس کیس کوک با یکی دیگه بود) رو گذاشت رو میز...
با صدایی که میلرزید گفت
+میشه بگی این دروغه؟!
و اشکاش ریختن...همینطور به کوک زل زده بود...کوک رفت نزدیک گوشی و به محض دیدن عکس بغضش گرفت...
-ت..تهیونگ این..این..
+فقط راستشو بگو باشه؟!فقط راستشو بگو...
نفسشو داد بیرون...
-این...برای سه سال پیشه...و فقط کارمون به بوسه کشیده شد...بعدش که به خودم اومدم سریع از اونجایی که بودم رفتم و دیگه اون مرد رو ندیدم...چند ماه پیش هم تصادف کرده و مرده...
ته چیزی نگفت و همینطور به کوک داشت نگاه میکرد...
-ت..تهیونگ...لطفا...لطفا دلخور نشو ازم این واسه سه سال قبله...ولی من الان برای توام...
ولی ته حرفی نمیزد و با لبخند تلخی که داشت به کوک خیره شده بود...
کوک رو زانوهاش افتاد...فک کرد تنها راه باقی مونده اینه...
-من...منو ببخش...این واسه قبله و اون موقع فکرشم نمیکردم با کسی مثل تو آشنا شم...ولی بابت اون موقع منو ببخش...
با دستش اشکاش رو پاک کرد...بلند شد و اومد سمت کوک و رو به روش نیمه نشست...
+بلند شو جونگ کوکا...بلند شو..هرچی بوده واسه قبله..حرفاتو باور کردم...لازم به این همه عذرخواهی نیست:)
کوک اشکاش رو پاک کرد و به تهیونگ نگاه کرد...
-تهیونگا...یعنی...
+چیه؟!نکنه فکر کردی قراره ولت کنم؟
کوک لبخندی زد و تهیونگ رو بغل کرد...میخواست حرفی بزنه ولی تهیونگ نزاشت و براید استایل بغلش کرد و بردتش سمت اتاق مشترک...
خب خمار بمونید یکم😔✨
۵.۵k
۰۶ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.