در دست گلی دارم این بار که می آیم

در دست گلی دارم، این بار که می آیم

کان را به تو بسپارم، این بار که می آیم


در بسته نخواهد ماند، بگذار کلیدش را

در دست تو بسپارم این بار که می آیم


هم هر کس و هم هر چیز، جز عشق تو پالوده است

از صفحه ی پندارم، این بار که می آیم


خواهی اگرم سنجی، می سنج که جز مهرت

از هرچه سبکبارم، این بار که می آیم


سقفم ندهی باری، جایی بسپار، آری

در سایه ی دیوارم، این بار که می آیم


باور کن از آن تصویر -آن خستگی، آن تخدیر

بیزارم و بیزارم، این بار که می آیم


دیروز بهل جانا! با تو همه از فردا

یک سینه سخن دارم، این بار که می آیم.

 

| حسین منزوی |
دیدگاه ها (۷)

رابطه هایی در زندگی هست که تو اسمش را نمیدانیبا وجود مبهم بو...

آدم‌های زیبا و دوست‌داشتنیبه صورت تصادفی به وجود نمی‌‌آیند.ز...

رفاقتی دوستت دارم...مرامیاز آن قدیمی ها!مثل دااش مشتی ها پای...

من پراز پائیزم

السلام علیک یا حجت الله فی ارضه ع

دستم خواب رفته بود، دست راستم که گذاشته بودم زیر سرت و خوابت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط