دلم را زیر پا ننداز
دلم را زیر پا ننداز
که اوهم گوهری دارد
ز سوی میکده یا رَب
سخن ها در گلو دارد
به یاد آرد کنارِ رود
نم اشکی و شبی نم دار
به یادش آسمان آمد
کنار یار بوَد دلدار
غمش سنگین ، لبش خاموش
کنارش سردیِ جانسوز
دلم را زیر پات ننداز
تو ای استاد سلمانی
که او هم در دیارِ خود
سری دارد و سامانی
دلم را بی خودی ننداز
تو ای نقاشِ صورتگر
که در نقش گل و باغی
هم او دارد ، چُنان رنگی
چنان است و چو اینست آن
چنین است و چو آنست این
کجا گویم که این مشکل
به که گویم چنین است دل
دلم چون آتش و خون ، ول
کنار است و که نار است، دل
خداوندا ، مگو دیگر مپرس از من
که دل دادم ، به تو،اینسان
چنینم که، به دل این سان
چنان دادی به او آن سان
خداوندا مگو دیگر مپرس از من!
که اوهم گوهری دارد
ز سوی میکده یا رَب
سخن ها در گلو دارد
به یاد آرد کنارِ رود
نم اشکی و شبی نم دار
به یادش آسمان آمد
کنار یار بوَد دلدار
غمش سنگین ، لبش خاموش
کنارش سردیِ جانسوز
دلم را زیر پات ننداز
تو ای استاد سلمانی
که او هم در دیارِ خود
سری دارد و سامانی
دلم را بی خودی ننداز
تو ای نقاشِ صورتگر
که در نقش گل و باغی
هم او دارد ، چُنان رنگی
چنان است و چو اینست آن
چنین است و چو آنست این
کجا گویم که این مشکل
به که گویم چنین است دل
دلم چون آتش و خون ، ول
کنار است و که نار است، دل
خداوندا ، مگو دیگر مپرس از من
که دل دادم ، به تو،اینسان
چنینم که، به دل این سان
چنان دادی به او آن سان
خداوندا مگو دیگر مپرس از من!
- ۷۰۵
- ۲۵ آذر ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱۹۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط