پارت۲۷:
پارت۲۷:
رفتیم از اتاق بیرون که ته گفت:
ته: شما خیلی مشکوک میزنیم تو اتاق چه گوهی خوردین که حتی رژلب نیلیکا پخش شده؟
یهو در خونه باشدت بسیار بدی باز شد حدود ۵۰ نفر ریختن داخل اما آدم بودن .
؟؟: به به جناب جئون.
کوک: تو کدوم خری هستی؟
همون فرد از میون تاریکی اومد بیرون و گفت:
؟؟: من کای هستم دشمن قدیمیت .
نیلیکا: چی کای؟
کای: اره بیب منم اکس دوستداشتنیت کای.
کوک: تو اینجا چه گوهری میافشانی؟
کای: به دو دلیل هم تو رو نابود کنم هم نیلیکا رو ببرم.
جیمین: زهی خیال باطل.
ته: ببینم میتونی؟
جین: من به این هنسامیم اینقدر اعتماد بنفس ندارم که تو داری کای دوست داشتنی ( متلک)
کای: حالا میبینیم.
کای خواست حمله کنه که کوک گفت:
کوک: وایستا الان میام.
رفت سمت هوپی و گفت :
کوک: جیهوپ همه رو با خودت ببر از اینجا ناپدید شید اوکی چون نمیخوام اتفاقی برای شما بیوفته که اگه یه روز مردم حواستون به نیلیکا باشه.
جیهوپ : باش نیلیکا رو هم میبرم .
کوک: نه شک میکنه چون نیلیکا از تو خیلی دوره خودم حواسم بهش هست.
کوک برگشت پیشم .
کای: وصیت نامه نوشتی براشون؟
کوک: ارع اونم چه وصیتی.
یهو نگاه کردیم هیچ کدومشون نبودن.
نیلیکا: بچها کج....
تا اومدم حرفم و کامل کنم دیدم افراد کوک افراد کای رو کشتن و کای و کوک باهم در گیرن.
یهو موقع درگیریشون کای به نا حق یه تیر وسط سینه کوک زد .
نیلیکا: کوککککککککککککک
دویدم سمتش اما چشماش باز نمیشد دیدم کای اومد سمتم و منو با خودش برد و یه دستمال گذاشت رو صورتم و دیگه نفهمیدم......
رفتیم از اتاق بیرون که ته گفت:
ته: شما خیلی مشکوک میزنیم تو اتاق چه گوهی خوردین که حتی رژلب نیلیکا پخش شده؟
یهو در خونه باشدت بسیار بدی باز شد حدود ۵۰ نفر ریختن داخل اما آدم بودن .
؟؟: به به جناب جئون.
کوک: تو کدوم خری هستی؟
همون فرد از میون تاریکی اومد بیرون و گفت:
؟؟: من کای هستم دشمن قدیمیت .
نیلیکا: چی کای؟
کای: اره بیب منم اکس دوستداشتنیت کای.
کوک: تو اینجا چه گوهری میافشانی؟
کای: به دو دلیل هم تو رو نابود کنم هم نیلیکا رو ببرم.
جیمین: زهی خیال باطل.
ته: ببینم میتونی؟
جین: من به این هنسامیم اینقدر اعتماد بنفس ندارم که تو داری کای دوست داشتنی ( متلک)
کای: حالا میبینیم.
کای خواست حمله کنه که کوک گفت:
کوک: وایستا الان میام.
رفت سمت هوپی و گفت :
کوک: جیهوپ همه رو با خودت ببر از اینجا ناپدید شید اوکی چون نمیخوام اتفاقی برای شما بیوفته که اگه یه روز مردم حواستون به نیلیکا باشه.
جیهوپ : باش نیلیکا رو هم میبرم .
کوک: نه شک میکنه چون نیلیکا از تو خیلی دوره خودم حواسم بهش هست.
کوک برگشت پیشم .
کای: وصیت نامه نوشتی براشون؟
کوک: ارع اونم چه وصیتی.
یهو نگاه کردیم هیچ کدومشون نبودن.
نیلیکا: بچها کج....
تا اومدم حرفم و کامل کنم دیدم افراد کوک افراد کای رو کشتن و کای و کوک باهم در گیرن.
یهو موقع درگیریشون کای به نا حق یه تیر وسط سینه کوک زد .
نیلیکا: کوککککککککککککک
دویدم سمتش اما چشماش باز نمیشد دیدم کای اومد سمتم و منو با خودش برد و یه دستمال گذاشت رو صورتم و دیگه نفهمیدم......
۳.۲k
۰۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.