Bad and good life
#Bad_and_good_life
part①②
[یونا بعد از شنیدن زندگی تهیونگ برلی چند لحظه تو فکر فرو رفت]
√یونا.. یونا.. یوناااا
~هااا بله چیشد
√به چی فکر میکنی؟
~ها.. خب چرا پدربزرگت میخواد با اون دختره ازدواج کنی ؟؟
√هه میشه گفت پدربزرگم داره با این کار منو قربانی میکنه تا شرکتش رو گسترش بده و به یه جایی برسونه
√عموی من صاحب بزرگترین شرکت تجارتی کره ست
√عموی منم گفته اگه با دخترش ازدواج کنم شرکتامون باهم متحد میکنن
√برای همین پدربزرگم میخواد اینکار و کن
~آیـــش پدربزرگت چرا فقط به فکر خودش، خب نمیخوایش مگه زوره
~وایسا بینم
~یعنی تو به من پیشنهاد دادی تا از شر اون دختره خلاص بشییییی
√نهههه، اصن اینطوری نیست
~اگه اینطور نیست پس چیه؟؟؟
√ببین من نمیدونم چرا اینجوری شدم ولی وقتی میبینمت قلبم میخواد از دهنم بزنه بیرون، اصن یه جوری میشم
√اون روز اولی ک دیدمت محو چشمات شدم
√یونا اصن اینطوری فکر نکن، من... من.. آیـــش نمیدونم چی بگم...
√من تا به حال به دختری ابراز علاقه نکردم، چون اصن به عشق باوری نداشتم ولی با دیدن تو نظرم عوض شد
√لطفا ردم نکن
(ذهن یونا)
~اخه من تورو چجوری با این قیافه و هیکلت رد کنمممم
~عااام.. خب نمیدونم چقدر وقت داری؟
√وقت چی؟
~عاا وقت اینکه تا چه روز وقت داری از اون دختر خلاص شی من کمکت میکنم از اون دختره خلاص شی...[حرف یونا تموم نشده بود که..]
part①②
[یونا بعد از شنیدن زندگی تهیونگ برلی چند لحظه تو فکر فرو رفت]
√یونا.. یونا.. یوناااا
~هااا بله چیشد
√به چی فکر میکنی؟
~ها.. خب چرا پدربزرگت میخواد با اون دختره ازدواج کنی ؟؟
√هه میشه گفت پدربزرگم داره با این کار منو قربانی میکنه تا شرکتش رو گسترش بده و به یه جایی برسونه
√عموی من صاحب بزرگترین شرکت تجارتی کره ست
√عموی منم گفته اگه با دخترش ازدواج کنم شرکتامون باهم متحد میکنن
√برای همین پدربزرگم میخواد اینکار و کن
~آیـــش پدربزرگت چرا فقط به فکر خودش، خب نمیخوایش مگه زوره
~وایسا بینم
~یعنی تو به من پیشنهاد دادی تا از شر اون دختره خلاص بشییییی
√نهههه، اصن اینطوری نیست
~اگه اینطور نیست پس چیه؟؟؟
√ببین من نمیدونم چرا اینجوری شدم ولی وقتی میبینمت قلبم میخواد از دهنم بزنه بیرون، اصن یه جوری میشم
√اون روز اولی ک دیدمت محو چشمات شدم
√یونا اصن اینطوری فکر نکن، من... من.. آیـــش نمیدونم چی بگم...
√من تا به حال به دختری ابراز علاقه نکردم، چون اصن به عشق باوری نداشتم ولی با دیدن تو نظرم عوض شد
√لطفا ردم نکن
(ذهن یونا)
~اخه من تورو چجوری با این قیافه و هیکلت رد کنمممم
~عااام.. خب نمیدونم چقدر وقت داری؟
√وقت چی؟
~عاا وقت اینکه تا چه روز وقت داری از اون دختر خلاص شی من کمکت میکنم از اون دختره خلاص شی...[حرف یونا تموم نشده بود که..]
۳.۲k
۱۶ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.