ز روز انقلاب باده ی چشم تو در جامم

‌.
ز روز انقلابِ باده ی چشمِ تو در جامم
بسی تحریم ها طی کرده ام تا روزِ بَرجامم

من از جمهوری نازِ نگاهت صلح میخواهم
کبوتر کو که آرَد سویِ چشمان تو، پیغامم؟

چنان من از منافق های حالاتِ تو مجروحم
که شاید درج گردد در شهیدانش شبی، نامم

مقدّس بوده دورانِ دفاع من ز اقلیمت
که غیرت کرده سوی جبهه‌های جنگ، اعزامم

شکستم حصر آبادانِ اندام قشنگت را
که می بینی تو هر همسایه را مشغولِ دشنامم

برون کردم ز خرمشهرِ چشمان تو نامحرم
اگر چه در هوادارانِ امروز تو، گمنامم

بگو از من به جمع خبرگانِ محفلِ اُنست
که با فصل الخطابِ شیوه ی چشم تو، آرامم

ز مژگانِ چو شورای نگهبانت گذر خواهم
که اشعارم به دست آرد شبی تأییدِ احکامم  

سیاست را رها کن، لحظه ای بنشین کنار من
که از تحریم های بی سرانجامِ تو، ناکامم

ز عشقت در دل ویرانه ی خود هسته ای دارم
غنی سازی کنم در چرخه ای هر دَم، به اوهامم

شبیه میله های سوخت در تاب و تبم هر شب
به رکتورهای چشمان تو، اما دائماً خامَم

توافق گر شود بین دو چشمان تو و این دل
در آغوشت کشم، یار ظریف و نازک اندامم 

ز یُمن این خلیج فارسی گویِ غزل ها شد
که در بین لُر و تُرک و بلوچ و کُرد خوشنامم

مرا دریاب ای فرمانده ی کُلِ قوای من
که در پایانِ ره چون آفتابی بر لب بامم

به فریادم برس در لحظه های سختِ پایانی
که احوالِ خوشی گیرد پس از عمری سرانجامم


#مهدی_امیری      کانال اشعار

https://telegram.me/ghazalitazeh
دیدگاه ها (۲)

.این بهارانِ جمال تو،به پایان برسد...و پس از دور طرب، فصل خز...

چای اگر در خیال، یخ بزنداز تو من دست بر نمیدارم پس بیا نازنی...

.دلم میخواد که باز مثِ قدیما بریم با هم یه گوشه، خاله بازیتو...

.ای که بر روی ساحل دریابا قدمهای خسته می گردیدل من در کنار ر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط