اخر شبها وقت هجوم دردهاست .. دردهای پنهان شده در حجم تنها
اخر شبها وقت هجوم دردهاست .. دردهای پنهان شده در حجم تنهایی روزها ...
صبح ها نقاب بر چهره میزنیم و میپوشانیم غم هایمان را ...
شبها خسته از نگه داشتن نقابها به اتاق خود پناه میبریم ...
سرخی سیلی صورتمان را میشوییم ..
آن وقت است که فکر امانمان نمیدهد ...
میبارد ..
میباریم...
تنها میشویم با درد هایمان ...
تنها میشویم با خودمان ...
خود از خود رفتهٔ تنها ...
شبها زمان هجوم درد هاست ...
و خیرگی بر سقف رؤیاهای خاموش شده ...
صبح ها نقاب بر چهره میزنیم و میپوشانیم غم هایمان را ...
شبها خسته از نگه داشتن نقابها به اتاق خود پناه میبریم ...
سرخی سیلی صورتمان را میشوییم ..
آن وقت است که فکر امانمان نمیدهد ...
میبارد ..
میباریم...
تنها میشویم با درد هایمان ...
تنها میشویم با خودمان ...
خود از خود رفتهٔ تنها ...
شبها زمان هجوم درد هاست ...
و خیرگی بر سقف رؤیاهای خاموش شده ...
۳۵۷
۰۵ بهمن ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.