فیک جیمین*part ¹⁷*
★ویو شخص سوم★
دخترک بعد از چند ساعت متوالی داشت تقریبا خوابش می برد...اما ناگهان صدای زنگ خوردن تلفن همراهش باعث شد که با ترس از خواب بپره!...چند ثانیه ای طول کشید تا ات موقعیت رو آنالیز کنه و بفهمه چه خبره...بعد از چند ثانیه که فهمید صدایی که انقدر ازش ترسیده چیزی جز زنگ گوشیش نبوده زیر لب با حرص گفت:
+لعنت!..یادم رفت خاموشش کنم!...
و بعد دست چپ خوش فرمش که حلقه ی طلای زیبایی که جیمین روش خودنمایی می کرد رو با حرص به سمت پاتختی سفید رنگ سلطنتی طوری که کنار تخت بود برو و گوشی آخرین مدل سامسونگش رو که آرمی ها برای تولدش بهش هدیه داده بودنش رو از کنار آباژور طلایی رنگی که توش رگه های سفید و قهوه ای خوش رنگی داشت برداشت...انتظار داشت کسی که داره باهاش تماس می گیره جیمین باشه و به شدت ذوق داشت و با اشتیاق گوشیش رو جلوی چشماش گرفت...اما تنها چیزی که باهاش مواجه شد شماره ناشناسی بود که ات مطمئن بود تا به حال هیچ وقت با اون شماره مواجه نشده بود...اولین چیزی که به ذهنش رسید این بود که دوباره خبرنگارای بی فکر یا به قول ات خروس های بی محل مزاحم قصد پرسیدن سوالات شایعه طور معمولا بی اساس رو داشتند و به همین خاطر الان بهش زنگ زدن...ات به خاطر تحلیل تقریبا اشتباهی که انجام داده بود بی نهایت عصبانی بود اما برای خودش بهتر بود و همینطور مجبور بود عصبانیتش رو کنترل کنه...با بی حوصلگی دستش رو روی دکمه سبز رنگ گذاشت و به تلفن جواب داد و با لحن آروم و مودب و رسمی ای که توش هزاران فحش پنهان شده بود لب زد:
+بفرمایید...
کمتر از یک ثانیه بعد صدای آشنایی شنید...
ایننو باید اول آپ میکردم...ساری😩
#بی_تی_اس
#سناریو
#فیک
#جیمین
دخترک بعد از چند ساعت متوالی داشت تقریبا خوابش می برد...اما ناگهان صدای زنگ خوردن تلفن همراهش باعث شد که با ترس از خواب بپره!...چند ثانیه ای طول کشید تا ات موقعیت رو آنالیز کنه و بفهمه چه خبره...بعد از چند ثانیه که فهمید صدایی که انقدر ازش ترسیده چیزی جز زنگ گوشیش نبوده زیر لب با حرص گفت:
+لعنت!..یادم رفت خاموشش کنم!...
و بعد دست چپ خوش فرمش که حلقه ی طلای زیبایی که جیمین روش خودنمایی می کرد رو با حرص به سمت پاتختی سفید رنگ سلطنتی طوری که کنار تخت بود برو و گوشی آخرین مدل سامسونگش رو که آرمی ها برای تولدش بهش هدیه داده بودنش رو از کنار آباژور طلایی رنگی که توش رگه های سفید و قهوه ای خوش رنگی داشت برداشت...انتظار داشت کسی که داره باهاش تماس می گیره جیمین باشه و به شدت ذوق داشت و با اشتیاق گوشیش رو جلوی چشماش گرفت...اما تنها چیزی که باهاش مواجه شد شماره ناشناسی بود که ات مطمئن بود تا به حال هیچ وقت با اون شماره مواجه نشده بود...اولین چیزی که به ذهنش رسید این بود که دوباره خبرنگارای بی فکر یا به قول ات خروس های بی محل مزاحم قصد پرسیدن سوالات شایعه طور معمولا بی اساس رو داشتند و به همین خاطر الان بهش زنگ زدن...ات به خاطر تحلیل تقریبا اشتباهی که انجام داده بود بی نهایت عصبانی بود اما برای خودش بهتر بود و همینطور مجبور بود عصبانیتش رو کنترل کنه...با بی حوصلگی دستش رو روی دکمه سبز رنگ گذاشت و به تلفن جواب داد و با لحن آروم و مودب و رسمی ای که توش هزاران فحش پنهان شده بود لب زد:
+بفرمایید...
کمتر از یک ثانیه بعد صدای آشنایی شنید...
ایننو باید اول آپ میکردم...ساری😩
#بی_تی_اس
#سناریو
#فیک
#جیمین
۴.۹k
۱۵ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.