سلام....
سلام....
عهههههه.... خوبب... ارع🙂.... دیر گذاشتم..
بعله کلاس زبان بودم... ببخشید... ولی خوب الان میزارم دیگ🙂
این عشق درسته؟ (پارت۳)
جونکوک وارد خونه شد...
%سلام پسرم.....
بدون اینکه جواب سلام مامانم رو بدم سریع رفتم تو اتاق و در رو محکم بستم..
∆رفت؟ (خاله ی کوک)
%اهوم.. داشتی میگفتی...
خاله ی کوک بدون اینکه جونکوک بدونه اونجا بود... کوک خیلی با خالش جور نبود....
∆ببین شب یه مهمونی تو خونمه.... بیا با کوک، امشب بهترین موقعس براش جفت پیدا کنی... من یکیو میشناسم... پسر خوبیه...
%باشه... اگه بیاد البته... 😒
∆سعتو بکن....
%باش....
خاله ی کوک رفت و دوها امد جای جونکوک....
تق تق (مثلا صدای در😂)
+بله؟
%میتونم بیام تو؟
+بیا!(با بی حوصلگی)
روی تخت نشسته بودم و با گوشیم بازی میکردم... مامانم امد جای من و رو تخت نشست....
%ببین عزیزم ام.....
+مامان بخدا جایی نمیام...! اصلا حوصله ندارم...
%بزار حرفمو بزنم؛! 🙄
+مامان میخوای بگی بیا اینجا بیا بریم بیرون و.....
%عهههه.... کوک! امشب خونه ی خالت مهمونیه... باید بریم تا برات جفت پیدا کنم😒
+نمیام!
%کوک همین یه باره....
+مامان من تو رو میشناسم.....
%قول! (انگشت کوچیکشو اورد تا قول بده)
+قول؟
%اوهوم....
نمیدونستم برم یا نه... ولی شاید حداقل یکم خوشحال میشدم... پس انگشت کوچیکمو به طرفش بردم و به هم قول دادیم.....
(عصر)
%جونکوک حاضری؟
+اره... الان میام....
یه لباس چرم و ساده پوشیده بودم.... گوشیم رو برداشتم و رفتم طبقه ی پایین....
سوار ماشین شدم و رفتیم....
(چند دقیقه بعد)
رسیدیم. .. پیاده شدم و یه کنار منتظر مامانم وایسادم...
مامانم ماشین رو پارک کرد و به سمت من امد....
با هم رفتیم تو....
خوب.... بنظرتون چی میشه؟ 🙂
فشار بخورین
عکس لباس کوک رو میزارم
عهههههه.... خوبب... ارع🙂.... دیر گذاشتم..
بعله کلاس زبان بودم... ببخشید... ولی خوب الان میزارم دیگ🙂
این عشق درسته؟ (پارت۳)
جونکوک وارد خونه شد...
%سلام پسرم.....
بدون اینکه جواب سلام مامانم رو بدم سریع رفتم تو اتاق و در رو محکم بستم..
∆رفت؟ (خاله ی کوک)
%اهوم.. داشتی میگفتی...
خاله ی کوک بدون اینکه جونکوک بدونه اونجا بود... کوک خیلی با خالش جور نبود....
∆ببین شب یه مهمونی تو خونمه.... بیا با کوک، امشب بهترین موقعس براش جفت پیدا کنی... من یکیو میشناسم... پسر خوبیه...
%باشه... اگه بیاد البته... 😒
∆سعتو بکن....
%باش....
خاله ی کوک رفت و دوها امد جای جونکوک....
تق تق (مثلا صدای در😂)
+بله؟
%میتونم بیام تو؟
+بیا!(با بی حوصلگی)
روی تخت نشسته بودم و با گوشیم بازی میکردم... مامانم امد جای من و رو تخت نشست....
%ببین عزیزم ام.....
+مامان بخدا جایی نمیام...! اصلا حوصله ندارم...
%بزار حرفمو بزنم؛! 🙄
+مامان میخوای بگی بیا اینجا بیا بریم بیرون و.....
%عهههه.... کوک! امشب خونه ی خالت مهمونیه... باید بریم تا برات جفت پیدا کنم😒
+نمیام!
%کوک همین یه باره....
+مامان من تو رو میشناسم.....
%قول! (انگشت کوچیکشو اورد تا قول بده)
+قول؟
%اوهوم....
نمیدونستم برم یا نه... ولی شاید حداقل یکم خوشحال میشدم... پس انگشت کوچیکمو به طرفش بردم و به هم قول دادیم.....
(عصر)
%جونکوک حاضری؟
+اره... الان میام....
یه لباس چرم و ساده پوشیده بودم.... گوشیم رو برداشتم و رفتم طبقه ی پایین....
سوار ماشین شدم و رفتیم....
(چند دقیقه بعد)
رسیدیم. .. پیاده شدم و یه کنار منتظر مامانم وایسادم...
مامانم ماشین رو پارک کرد و به سمت من امد....
با هم رفتیم تو....
خوب.... بنظرتون چی میشه؟ 🙂
فشار بخورین
عکس لباس کوک رو میزارم
۷.۲k
۱۶ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.