به افتخارپدرم وقتی بچه بودم منو میذاشتی رو دلت و ازم م

به افتخارپدرم... وقتی بچه بودم منو میذاشتی رو دلت و ازم میپرسیدی قلب بابا کیه؟؟؟
منم با صدای کودکانه میگفتم: مـــن...
بازم میپرسیدی جیگر بابا کیه؟؟؟
میگفتم: مـــــن…
و باز میپرسیدی چشم بابا کیه؟؟؟
میگفتم: مـــــن…
اون موقع ها درک نمیکردم قلب بابا بودن و جیگر بابا بودن و چشم بابا بودن یعنی چی!؟!؟!؟
اینو وقتی متوجه شدم که صورتت پر از چروک شده و موهات رنگ سیاهشو داده به سفیدی!!!
بابایی تمام موهاتو دیدم ﮐﻪ ﺑﺨﺎﻃﺮم سفید شد و از زجر کشیدن من آروم آروم شکستی ... آره تازه فهمیدم قلب بابا بودن یعنی وقتی تو ناراحتی من دل تو دلم نیست...
جیگر بابا بودن یعنی وقتی مریضی و ناخوشیتو میبینم جیگرم آتیش میگیره…
و چشم بابا بودن یعنی وقتی نور چشمات کم شدن چشمای منم خیس شدن…
"""بابایی خیلی خیلی خیلی خیلی دوست دارم"""
به سلامتی باباهایی ک هستن،و شادی روح اون باباها که برحمت خدا رفتند…

اشتراک گذاری اجبار دله
دیدگاه ها (۸)

شاید از دلسوزیات جا خورده باشمشاید برات صدامو بالا برده باشم...

📝 انگار بزنی تو گوش یه بچه سه چهار ساله و بعد بگی،خاله بازیت...

عاشق این پستممآرام بگیــر دلـــم ... !میـــدانـم دلتنـگـش هس...

بعضی حرفها برای نزدن است بعضی حرفها را نباید گفت بعضی حرفها ...

پآرت14. دلبرک شیرین آستآد

پارت اولو خیلی طولانی گذاشتم شروع رمان :اگه طُ نباشی یکی د...

پارت ۷(قسمت پایانی)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط