پارت اولو خیلی طولانی گذاشتم
پارت اولو خیلی طولانی گذاشتم
شروع رمان :اگه طُ نباشی یکی دیگه
#پارت۱
من ماهلینم یه بچه گوشه گیر و ساکت
البته فقط توی کلاس جلوی معلما و تو خونه
و جلوی فامیلا . از یه چیز خیلی بدم میاد اونم
اینکه که بی اعتماد باشن نسبت بهم .
درسام هم بد نیست ۱۷ سالمه و رشته ریاضی
درس میخونم بزرگترین آرزوم اینکه برم رشته
مکانیکی ، عاشق فیلم دیدنم . و یه دوست
دارم که اسمش نیوشا ست .
..
امروز از مدرسه که داشتم با نیوشا میومدم بیرون
یه پسر از جلو در مدرسمون رد شد ، نیوشا بهم
گفت : ماهلین برو به این پسره بگو بهم شماره بده
روت کراش دارم ، اگه بری منم قول میدم فردا
بیام باهم بریم خرید .
منم خر خر اینقد ذوق کرده بودم که به عواقبش
فکر نکردم . رفتم جلوشو گرفتم گفتم
_ سلام من ماهلینم چند روزه از جلو مدرسمون رد
میشی دیروز اتفاقی دیدمت از دیروز همش به تو
فکر میکنم ، دوست دختر داری ؟
نه
_ میشه شمارتو بهم بدی ؟
چرا باید بهت شماره بدم ؟
منم خیلی عصبانی شده بودم بهش گفتم:
_ ( یه پوزخند زدم )وگفتم یعنی نمیخوای به من
شماری بدی؟
بدون اینکه حرفی بزنه رفت .
منم عصبانی رفتم پیش نیوشا و گفتم تو
میدونستی این خودشیفته کیه برا همین منو
فرستادی جلوش .
چته بابا من یه چیزی گفتم فکرشو نمیکردم بری
یعنی تو اینو نشناختی ؟
_ نه چرا باید بشناسم مگه کیه ؟
پسر آقای امانیِ اسمش هامین اونی که
خونشون رو به روی
خونتونه .
(اقای امانی یه مرد پولداره که یه ساختمون
خیلی بزرگ رو به روی خونه ی ما داره )
_ آقای امانی مگه پسر داره .
اره بیا بریم اینقدر نرو تو نخش ولش کن بابا .
بعد مام پیاده رفتیم خونه
#هامین
چرا بهش نگفتم که به خاطر توعه که هز روز از در
مدرسه رد میشم با اینکه کاری ندارم .چرا بهش
شماره ندادم . باید بهش میگفتم که از وقتی که
تورو تو سوپر مارکت دیدم دیگه نتونستم به
رابطه با آثنا ادامه بدم. لعنت به این غرورم
#ماهلین
شب بود رو تخت دراز کشیده بودم . داشتم درس
میخوندم که ....
شروع رمان :اگه طُ نباشی یکی دیگه
#پارت۱
من ماهلینم یه بچه گوشه گیر و ساکت
البته فقط توی کلاس جلوی معلما و تو خونه
و جلوی فامیلا . از یه چیز خیلی بدم میاد اونم
اینکه که بی اعتماد باشن نسبت بهم .
درسام هم بد نیست ۱۷ سالمه و رشته ریاضی
درس میخونم بزرگترین آرزوم اینکه برم رشته
مکانیکی ، عاشق فیلم دیدنم . و یه دوست
دارم که اسمش نیوشا ست .
..
امروز از مدرسه که داشتم با نیوشا میومدم بیرون
یه پسر از جلو در مدرسمون رد شد ، نیوشا بهم
گفت : ماهلین برو به این پسره بگو بهم شماره بده
روت کراش دارم ، اگه بری منم قول میدم فردا
بیام باهم بریم خرید .
منم خر خر اینقد ذوق کرده بودم که به عواقبش
فکر نکردم . رفتم جلوشو گرفتم گفتم
_ سلام من ماهلینم چند روزه از جلو مدرسمون رد
میشی دیروز اتفاقی دیدمت از دیروز همش به تو
فکر میکنم ، دوست دختر داری ؟
نه
_ میشه شمارتو بهم بدی ؟
چرا باید بهت شماره بدم ؟
منم خیلی عصبانی شده بودم بهش گفتم:
_ ( یه پوزخند زدم )وگفتم یعنی نمیخوای به من
شماری بدی؟
بدون اینکه حرفی بزنه رفت .
منم عصبانی رفتم پیش نیوشا و گفتم تو
میدونستی این خودشیفته کیه برا همین منو
فرستادی جلوش .
چته بابا من یه چیزی گفتم فکرشو نمیکردم بری
یعنی تو اینو نشناختی ؟
_ نه چرا باید بشناسم مگه کیه ؟
پسر آقای امانیِ اسمش هامین اونی که
خونشون رو به روی
خونتونه .
(اقای امانی یه مرد پولداره که یه ساختمون
خیلی بزرگ رو به روی خونه ی ما داره )
_ آقای امانی مگه پسر داره .
اره بیا بریم اینقدر نرو تو نخش ولش کن بابا .
بعد مام پیاده رفتیم خونه
#هامین
چرا بهش نگفتم که به خاطر توعه که هز روز از در
مدرسه رد میشم با اینکه کاری ندارم .چرا بهش
شماره ندادم . باید بهش میگفتم که از وقتی که
تورو تو سوپر مارکت دیدم دیگه نتونستم به
رابطه با آثنا ادامه بدم. لعنت به این غرورم
#ماهلین
شب بود رو تخت دراز کشیده بودم . داشتم درس
میخوندم که ....
- ۱۲.۲k
- ۲۳ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط