رومان مدیریت عشق پارت ۱

رومان مدیریت عشق پارت ۱
با سردرد بدی بیدار شدم و نگاهی به گوشیم انداختم مامانم بود ۷ بار زنگ زده بود فکر کنم چون جواب نداده بودم نگران شده بود پس پا شدمو رفتم دستشویی که چشم خورد به آینه چقد این چند روز داغون شده بودم سری تکون دادم و افکارمو از خودم دور کردم . صورتمو شستمو با حوله خشک کردم گوشیمو برداشتمو زنگ زدم به مامان بعد از یه بوق جواب داد :
من _ الو سلام خوبی مامان
مامان _ الووو دختر چرا جواب نمیدی مردم از نگرانی مگه قول نداده بودی که هروقت زنگ زدم جواب بدی ؟ فکر کردی چون کانادایی دستم بهت نمیرسه دم بریده آره ؟
من _ نه مامان خواب بودم ببخشید نگران شدی
مامان _ باشه خواب بودی اوکی ایندفعه تونستی قصر در بری ولی بعدا این جوری نیست ستاره هاااا !
من _ باشه مامان قول میدم
مامان _ اون ور همه چی خوبه ستاره چیزی خواستی به من بگو باشه مامان جان تونستی با ارکیده خونه پیدا کنی ؟
من _ آره مامان نگران نباش همه چیش خوبه هم منظرش هم نمای خونه محله اشم خوبه کلا جای خوبیه مامان نگران نباش
مامان _ باشه ولی مواظب خودتون باشید دیگه من برم غذای باباتو درست کنم باشه چیزی خواستی به من بگو
من _ باشه مامان مواظب خودت باش

خب چطوره ؟؟