you will be yours🍷2
you will be yours🍷2
ات:سلام ببخشید میخواستم ببینم هنوز منشی برای شرکتتون انتخاب نشده؟
خانومه:سلام خیر کسی پیدا نشده شما برای منشی شدن زنگ زدین؟
ات:بله بله
خانومه:اسمو سنتون میگین
ات:بله اسمم ات 22سالمه
خانومه:فردا صبح به این ادرسی که میگم بیایین
ات: چشم
خانومه:شما اول میایین به این ادرسی که میگم لباسم که هرچی خواستین فردا می پوشین اما وقتی شروع به کار کردین تو شرکت باید با لباس رسمی بیایین مثل کت شلوار لباس های بسته باز نه
ات:باشه ادرس میگین
خانومه:...... (مثلا ادرسو گف)
وقتی گفت اول میایین به این ادرس نمی دونم چرا ترسیدم شب شده رفتم رو تختم الارم گذاشتم برای ساعت 8
صبح از خواب پا شدم کارای لازم انجام داد یه کت شلوار بلند زیرشم یه تاپ پوشیدم موهامو از بالا دم اسبی بستم میکاپ ساده ای انجام دادم کیفمو برداشتم استایلم کلا قرمز بود رفتم پایین صبحونمو خوردم از خونه زدم بیرون یه تاکسی گرفتم به مرد گفتم به این ادرسی که زنه گفته بود بره خیلی توی راه بودم1 ساعت گذشته بود
ات:اقا کی میرسیم
اقا:خانم این ادرسی که دادین راهش خیلی طولانیه
ات:اوففف
بالاخره بعد 1 ساعت راه طولانی رسیدیم جدا از شهر بود وسط جنگل بود که خونه بود خونه که نگم یه کاخ بود از ماشین پیدا شدم پول تاکسی حساب کردم رفتم سمت عمارت که دیدم جلو در عمارته کلی نگهبان وایساده بودن انقد هیکلاشون گنده بود 10 تا من تو شکمشون جا میشد رفتم سمت یکیشون گفتم
ات:سلام من برای منشی گری(پشام چیز دیگه ای به ذهنم نمیرسید) اومدم دیروز زنگ زده بودم
نگهبانه:بله خوش اومدین بیایین تو بچه ها در رو باز کنین
رفتم تو عمارت خدایه من تو کل زندگیم انقد حیاط به این بزرگی ندیده بودم ادم توش گم میشه نگهبانه راهنماییم کرد در زد به خانم اومد در باز کرد
نگهبانه:ایشون برای منشی شدن اومدن به ارباب بگو می تونه بیاد تو یانه
خانم:باشه الان میگم
خانم رفت
داشتم همینطوری عمارتو نگا میکردم که از نگهبانه پرسید
ات:ببخشید اقا چرا به رییستون میگین ارباب
نگهبانه:به موقعش می فهمی
ویو جیمین تو دفتر کارم نشسته بودم داشتم کتاب می خوندم که یکی در زد
جیمین:بیا تو
خانم:ارباب دیروز که یه دختر برای منشی شدن زنگ زده بود اومد بگم بیاد تو یانه
جیمین: بگو بیاد پایین منتظر بمونه
خانم:چشم.......
خوب؟
ات:سلام ببخشید میخواستم ببینم هنوز منشی برای شرکتتون انتخاب نشده؟
خانومه:سلام خیر کسی پیدا نشده شما برای منشی شدن زنگ زدین؟
ات:بله بله
خانومه:اسمو سنتون میگین
ات:بله اسمم ات 22سالمه
خانومه:فردا صبح به این ادرسی که میگم بیایین
ات: چشم
خانومه:شما اول میایین به این ادرسی که میگم لباسم که هرچی خواستین فردا می پوشین اما وقتی شروع به کار کردین تو شرکت باید با لباس رسمی بیایین مثل کت شلوار لباس های بسته باز نه
ات:باشه ادرس میگین
خانومه:...... (مثلا ادرسو گف)
وقتی گفت اول میایین به این ادرس نمی دونم چرا ترسیدم شب شده رفتم رو تختم الارم گذاشتم برای ساعت 8
صبح از خواب پا شدم کارای لازم انجام داد یه کت شلوار بلند زیرشم یه تاپ پوشیدم موهامو از بالا دم اسبی بستم میکاپ ساده ای انجام دادم کیفمو برداشتم استایلم کلا قرمز بود رفتم پایین صبحونمو خوردم از خونه زدم بیرون یه تاکسی گرفتم به مرد گفتم به این ادرسی که زنه گفته بود بره خیلی توی راه بودم1 ساعت گذشته بود
ات:اقا کی میرسیم
اقا:خانم این ادرسی که دادین راهش خیلی طولانیه
ات:اوففف
بالاخره بعد 1 ساعت راه طولانی رسیدیم جدا از شهر بود وسط جنگل بود که خونه بود خونه که نگم یه کاخ بود از ماشین پیدا شدم پول تاکسی حساب کردم رفتم سمت عمارت که دیدم جلو در عمارته کلی نگهبان وایساده بودن انقد هیکلاشون گنده بود 10 تا من تو شکمشون جا میشد رفتم سمت یکیشون گفتم
ات:سلام من برای منشی گری(پشام چیز دیگه ای به ذهنم نمیرسید) اومدم دیروز زنگ زده بودم
نگهبانه:بله خوش اومدین بیایین تو بچه ها در رو باز کنین
رفتم تو عمارت خدایه من تو کل زندگیم انقد حیاط به این بزرگی ندیده بودم ادم توش گم میشه نگهبانه راهنماییم کرد در زد به خانم اومد در باز کرد
نگهبانه:ایشون برای منشی شدن اومدن به ارباب بگو می تونه بیاد تو یانه
خانم:باشه الان میگم
خانم رفت
داشتم همینطوری عمارتو نگا میکردم که از نگهبانه پرسید
ات:ببخشید اقا چرا به رییستون میگین ارباب
نگهبانه:به موقعش می فهمی
ویو جیمین تو دفتر کارم نشسته بودم داشتم کتاب می خوندم که یکی در زد
جیمین:بیا تو
خانم:ارباب دیروز که یه دختر برای منشی شدن زنگ زده بود اومد بگم بیاد تو یانه
جیمین: بگو بیاد پایین منتظر بمونه
خانم:چشم.......
خوب؟
۳.۹k
۰۴ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.