قورباغه ای در همسایگی ماری لانه داشت هرگاه قورباغه بچه ا

قورباغه ای در همسایگی ماری لانه داشت، هرگاه قورباغه بچه ای به دنیا می‌آورد، مار آمدی و بخوردی. قورباغه با خرچنگی دوست بود.به پیش خرچنگ رفت و گفت: ای برادر! تدبیری اندیش که مرا خصمی قوی و دشمنی بی‌رحم است. نه در برابرش مقاومت می توانم کرد و نه توان مهاجرت دارم، چرا که اینجا مکانی است خرم و زیبا، در نهایتِ آسایش. خرچنگ گفت:
قوی پنجگان توانا را جز با مکر نتوان شکست داد. در این اطراف راسویی زندگی می کند، چند ماهی بگیر و بکش و از جلوی خانه ی راسو تا لانه ی مار بیافکن، راسو یکی یکی میخورد و چون به مار رسد او را هم می‌بلعد و تو را از رنج می رهاند.
قورباغه با این حیله مار را هلاک کرد.
چند روزی بگذشت، راسو دوباره هوس ماهی کرد، بار دیگر به دنبال ماهی در آن مسیر راهی شد، پس قورباغه و همه بچه هایش را خورد.
این افسانه گفته شد تا بدانیم که حیله و مکر بسیار بر خلق خدا موجب هلاکت است!
📚کلیله و دمنه
#دانستنیها
دیدگاه ها (۱)

برای انقلابیون فرانسه فرقی نمی‌کرد چه کسی را پای چوبه دار می...

روز خود را با فیبر آغاز کنید◽صبحانه ای که انتخاب می کنید تعی...

فدراسیون جهانی کشتی بعد از فن «سنجاب پرنده» به محمد علی گرای...

کلمه "نمیخورم" واسه مامان بزرگا از صدتا فحش بدتره#نوستالژی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط