مهمان شبت بودم سرگرم پذیرایی

مهمان شبت بودم, سرگرم پذیرایی
با حالت مشکوکی,خندیدی و خندیدم

فنجان قشنگی را با ناز تو آوردی
دستان تو میلرزید آن لحظه نفهمیدم

گلدار و توهم زا , آلوده به سرگیجه
لبریز معماها, چرخیدی و چرخیدم

هر ثانیه از آن شب صد ثانیه در خود داشت
ساعت متوقف شد,بوسیدی و بوسیدم

درحلقه ی پایانی, سرگرم هم آغوشی
چشمان مرا بستی, با یاد تو خوابیدم

بیدار شدم اما تاریک تر از تاریک
خالی شده از آغوش, ترسیدم و ترسیدم

یک قهوه ی قاجاری آغشته به لبهایت...
با طعم فراموشی, در خاطره پوسیدم
از کانال من در تلگرام بازدید بفرمائید*
https://t.me/monlightyy/AAAAADwlabGn5JpFx5ds8A
دیدگاه ها (۱۴)

سلام به روز نوسلام به دوست مهربونسلام به عشق وپاکیسلام به مه...

یک نفر هست که از پنجره‌هانرم و آهسته مرا میخواندگرمی لهجه با...

بی قراری های دلم پایان ندارد ..بسان رودخانه ای در تلاطم وبسا...

تو را چه بناممکه از هر چه نام والاتریتو را چه بخوانمکه از هر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط