کابوس
کابوس!
part:23
شارژ مبایل تموم شد البته نه تموم ..حدودا شاید ۲ درصد..خاموشش کرد و فقط امیدوار بود که بتونن پیداش کنن ولی از خستگی چشماش اونو مجبور به خوابیدن کردن.
________________________________________
از اون طرف نامجون..واقعا نگران بود.
وقتی اومد تا خواهرش رو از اونجا ببره و فهمید چه اتفاقی افتاده دیگه نمیدونست چیکار میکنه..
اون عاشق ات بود.
ولی میترسید بخاطر فقر قبولش نکنه .
حالا؟ اون اصلا نمیدونست معشوقه اش کجاست..زنده یا مرده؟ سیر یا گشنه؟
نامجون: خاله.. هیچ رد و نشونی ندارین؟ یعنی ..چطور بگم یه چیزی که بتونم باهاش اونا رو پیدا کنیم ؟
مادرش کلافه گفت:
نمیدونم..یعنی
حرفشون با صدای زنگ قطع شد.
با باز کردن در منشی لی سریعا اومد داخل.
جئون: منشی لی...اینجا چیکار میکنی؟
لی نفس نفس زنان اومد داخل و گفت:
آقای جئون، پسرتون..
جئون صبرش تموم شده بود. بلند گفت:
پسرم چی؟ چی شده؟
لی: پسرتون چند دقیقه پیش برام پیامی فرستادن... اونا رو دزدیدن
جئون: اینو خودمم میدونم بقیه ش چیزی نگفت؟
لی نفس عمیقی کشید و گفت: چرا گفتن بهتون اطلاع بدم از طریق ردیاب مخصوص پیداشون کنیم.
جئون متعجب شد:
وایی چرا خودم یادم نبود
نامجون : منم میام ..باید بیام
مادر ات با نگرانی به نامجون نگاه کرد:
پس خواهرت چی؟
نامجون: میشه خواهش کنم مراقبش باشین تا برگردم؟
part:23
شارژ مبایل تموم شد البته نه تموم ..حدودا شاید ۲ درصد..خاموشش کرد و فقط امیدوار بود که بتونن پیداش کنن ولی از خستگی چشماش اونو مجبور به خوابیدن کردن.
________________________________________
از اون طرف نامجون..واقعا نگران بود.
وقتی اومد تا خواهرش رو از اونجا ببره و فهمید چه اتفاقی افتاده دیگه نمیدونست چیکار میکنه..
اون عاشق ات بود.
ولی میترسید بخاطر فقر قبولش نکنه .
حالا؟ اون اصلا نمیدونست معشوقه اش کجاست..زنده یا مرده؟ سیر یا گشنه؟
نامجون: خاله.. هیچ رد و نشونی ندارین؟ یعنی ..چطور بگم یه چیزی که بتونم باهاش اونا رو پیدا کنیم ؟
مادرش کلافه گفت:
نمیدونم..یعنی
حرفشون با صدای زنگ قطع شد.
با باز کردن در منشی لی سریعا اومد داخل.
جئون: منشی لی...اینجا چیکار میکنی؟
لی نفس نفس زنان اومد داخل و گفت:
آقای جئون، پسرتون..
جئون صبرش تموم شده بود. بلند گفت:
پسرم چی؟ چی شده؟
لی: پسرتون چند دقیقه پیش برام پیامی فرستادن... اونا رو دزدیدن
جئون: اینو خودمم میدونم بقیه ش چیزی نگفت؟
لی نفس عمیقی کشید و گفت: چرا گفتن بهتون اطلاع بدم از طریق ردیاب مخصوص پیداشون کنیم.
جئون متعجب شد:
وایی چرا خودم یادم نبود
نامجون : منم میام ..باید بیام
مادر ات با نگرانی به نامجون نگاه کرد:
پس خواهرت چی؟
نامجون: میشه خواهش کنم مراقبش باشین تا برگردم؟
- ۲.۰k
- ۳۱ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط