کابوس
کابوس!
part:25
پ:بالاست..حالش خیلی خوب نیست دارن میارنش تو برو ببرش بدو
نامجون دویید و سریع به سمت ماشین رفت که جئونم اونجا بود.
نامجون: ات و بگیرین حالش خیلی بده ببریدش بیمارستان.
جئون: تو خودت چطور میخوای بیای؟
نامجون: این همه ماشین ..قضیه رو توضیح بدم منم میبرن تا شهر فقط برین بیمارستان حالش واقعا بده
دوباره برگشت و به بالای ساختمون حرکت کرد .جونگ کوک و دید و سریعا به سمتش رفت
نامجون: هی کوک..خوبی؟
جونگکوک: ا.ت کجاست؟
صداش خیلی ضعیف بود ولی بازم سرپا ایستاده بود.
جونگکوک: هیون سو..هیون سوی عوضی..کدوم گوریه؟
نامجون: کوک خواهش میکنم آروم باش ات رو پدرت برد بیمارستان هیون سو هم همینجاست.. باشه؟
جونگکوک عصبانی گفت:
منو ببر پیش اون آشغال.
نامجون: خیله خب بیا.
به سختی کمکش کرد تا راه بره و به اون عوضی برسن.
جونگ کوک رفت جلوی هیون سو و سیلی محکمی نصارش کرد. ولی هیون سو بازم با اخم و لبخند نگاهش میکرد.
_______________________________________
اوضاع بهتر شده بود
نامجون و هایجین چند وقت یکبار با ات و کوک بیرون میرفتن و خوش میگذروندن. جونگ کوک تصمیم گرفت یه روز سوکجین رو هم با خودشون بیاره و اون هم همراهشون باشه... اونروز نامجون و سوکجین خیلی خوب باهم رفتار میکردن که انگار چندین ساله همو میشناسن
part:25
پ:بالاست..حالش خیلی خوب نیست دارن میارنش تو برو ببرش بدو
نامجون دویید و سریع به سمت ماشین رفت که جئونم اونجا بود.
نامجون: ات و بگیرین حالش خیلی بده ببریدش بیمارستان.
جئون: تو خودت چطور میخوای بیای؟
نامجون: این همه ماشین ..قضیه رو توضیح بدم منم میبرن تا شهر فقط برین بیمارستان حالش واقعا بده
دوباره برگشت و به بالای ساختمون حرکت کرد .جونگ کوک و دید و سریعا به سمتش رفت
نامجون: هی کوک..خوبی؟
جونگکوک: ا.ت کجاست؟
صداش خیلی ضعیف بود ولی بازم سرپا ایستاده بود.
جونگکوک: هیون سو..هیون سوی عوضی..کدوم گوریه؟
نامجون: کوک خواهش میکنم آروم باش ات رو پدرت برد بیمارستان هیون سو هم همینجاست.. باشه؟
جونگکوک عصبانی گفت:
منو ببر پیش اون آشغال.
نامجون: خیله خب بیا.
به سختی کمکش کرد تا راه بره و به اون عوضی برسن.
جونگ کوک رفت جلوی هیون سو و سیلی محکمی نصارش کرد. ولی هیون سو بازم با اخم و لبخند نگاهش میکرد.
_______________________________________
اوضاع بهتر شده بود
نامجون و هایجین چند وقت یکبار با ات و کوک بیرون میرفتن و خوش میگذروندن. جونگ کوک تصمیم گرفت یه روز سوکجین رو هم با خودشون بیاره و اون هم همراهشون باشه... اونروز نامجون و سوکجین خیلی خوب باهم رفتار میکردن که انگار چندین ساله همو میشناسن
- ۲.۴k
- ۳۱ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط