لحظه عاشقی. پارت۱۱
#لحظه_عاشقی. پارت۱۱
اسیه:داداششش کجایییی
عمر:اینجام داداش
اسیه:داداش ببخش نتونستم چیزی درست کنم واسه خودت پیتزا سفارش بده
و داداش دروک بهم زنگ زد گفت که برم خونش واسه تحقیق
عمر:باشه داداشی برو و خواهرش یعنی سوسن رو هم برام اوکه کن
اسیه:دروک گفت که خونه خالیه هیچکس خونه نیست
عمر:حیف شد بای خدافظ
اسیه:پس برم اماده شم رفتم به دروک زنگ زدم و بهش گفتم که میام رفتم که حاظر شم در کمد رو باز کردم
و یه لباس سفید تقریبا کوتاه پوشیدم
موهامو بستم و ارابش کردم بت های سفیدمو پوشیدم
و از خونه زدم بیرون
دروک:اسیه زنگ زد گفت میام و منم زود رفتم حاضر شدم منتظر اسیه بودم
که یهو...
#ادامه_دارع
اسیه:داداششش کجایییی
عمر:اینجام داداش
اسیه:داداش ببخش نتونستم چیزی درست کنم واسه خودت پیتزا سفارش بده
و داداش دروک بهم زنگ زد گفت که برم خونش واسه تحقیق
عمر:باشه داداشی برو و خواهرش یعنی سوسن رو هم برام اوکه کن
اسیه:دروک گفت که خونه خالیه هیچکس خونه نیست
عمر:حیف شد بای خدافظ
اسیه:پس برم اماده شم رفتم به دروک زنگ زدم و بهش گفتم که میام رفتم که حاظر شم در کمد رو باز کردم
و یه لباس سفید تقریبا کوتاه پوشیدم
موهامو بستم و ارابش کردم بت های سفیدمو پوشیدم
و از خونه زدم بیرون
دروک:اسیه زنگ زد گفت میام و منم زود رفتم حاضر شدم منتظر اسیه بودم
که یهو...
#ادامه_دارع
۳.۸k
۱۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.