لحظه عاشقی. پارت۱۲
#لحظه_عاشقی. پارت۱۲
دروک:که زنگ خونه به صدا در اومد
دروک:سلام
اسیه:سلام
دروک:بیا تو
رفتم تو یه خونواده خیلی خیلی پولدار بودن خونشون خیلی بزرگ بود و خونه خالی بود
دروک:اسیه بیا بریم تو اتاقم اونجا تکلیف رو انجام بدیم
اسیه:باشه بریم
رفتیم تو اتاقش، اتاقش خیلی بزرگ بود
خب تکلیف رو شروع کنیم ؟
دروک:باشه
راستی اسیه ناهار خوردی ؟
اسیه:عه.....چیزه......عارع خوردم (ولی نخورده بودم)
دروک:میدونستم دروغ میگه واسه همین دو تا پیتزا سفارش دادم
۲۰مین بعد
دروک :یهو زنگ خونه به صدا در اومد
اسیه:منتظر کسی بودی
دروک :نه
دروک :رفتم پیتزا هارو گرفتم
اسیه:عه اخع چرا دوتا من که گفتم ناهار خوردم
دروک:باشه بازم بخور
بعد ۲ ساعت
اسبه:خب من برم دیگه
دروک :باشه
اسیه:پاشدم تا کیفمو بردارم احساس کردم یکی پشتم وایساده
برگشتم دیدم دروکه من چقدر عقب میرفتم دروک جلوتر میومد
که فاصله بینمون کم شده بود
یهو دروک...
#ادامه_دارع
دروک:که زنگ خونه به صدا در اومد
دروک:سلام
اسیه:سلام
دروک:بیا تو
رفتم تو یه خونواده خیلی خیلی پولدار بودن خونشون خیلی بزرگ بود و خونه خالی بود
دروک:اسیه بیا بریم تو اتاقم اونجا تکلیف رو انجام بدیم
اسیه:باشه بریم
رفتیم تو اتاقش، اتاقش خیلی بزرگ بود
خب تکلیف رو شروع کنیم ؟
دروک:باشه
راستی اسیه ناهار خوردی ؟
اسیه:عه.....چیزه......عارع خوردم (ولی نخورده بودم)
دروک:میدونستم دروغ میگه واسه همین دو تا پیتزا سفارش دادم
۲۰مین بعد
دروک :یهو زنگ خونه به صدا در اومد
اسیه:منتظر کسی بودی
دروک :نه
دروک :رفتم پیتزا هارو گرفتم
اسیه:عه اخع چرا دوتا من که گفتم ناهار خوردم
دروک:باشه بازم بخور
بعد ۲ ساعت
اسبه:خب من برم دیگه
دروک :باشه
اسیه:پاشدم تا کیفمو بردارم احساس کردم یکی پشتم وایساده
برگشتم دیدم دروکه من چقدر عقب میرفتم دروک جلوتر میومد
که فاصله بینمون کم شده بود
یهو دروک...
#ادامه_دارع
۲.۸k
۱۳ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.