خواب رفتن دیدم و شک و یقین کاری نکرد
خواب رفتن دیدم و شک و یقین کاری نکرد
پنجطوفان گریه کردم؛ آستین کاری نکرد
ناامید از رحمت افتادم به پای آن که نیست
دست سوی آسمان بردم؛ زمین کاری نکرد
بیخداوندی به بادم داد؛ اهل دین شدم
با من و الحاد من، اعجاز دین کاری نکرد
مثنوی هفتادمن کاغذ شد اما بازهم
با من و صفرای من، سرکنگبین کاری نکرد
برگ آس انگار دست عمر و عاص افتاده بود
باختیم اما امیرالمومنین کاری نکرد
سوختند و مثله کردند و به دار آویختند
شمر با اولاد پیغمبر چنین کاری نکرد
پاک کن اشک زلال کودک ِ بعد از مرا
گونهی شورشرضای کوچک ِ بعد از مرا
خاک را پیغمبری باید؛ که مدتهاست نیست
خانه را نانآوری باید؛ که مدتهاست نیست
💐
💐 🍂 🌾
پنجطوفان گریه کردم؛ آستین کاری نکرد
ناامید از رحمت افتادم به پای آن که نیست
دست سوی آسمان بردم؛ زمین کاری نکرد
بیخداوندی به بادم داد؛ اهل دین شدم
با من و الحاد من، اعجاز دین کاری نکرد
مثنوی هفتادمن کاغذ شد اما بازهم
با من و صفرای من، سرکنگبین کاری نکرد
برگ آس انگار دست عمر و عاص افتاده بود
باختیم اما امیرالمومنین کاری نکرد
سوختند و مثله کردند و به دار آویختند
شمر با اولاد پیغمبر چنین کاری نکرد
پاک کن اشک زلال کودک ِ بعد از مرا
گونهی شورشرضای کوچک ِ بعد از مرا
خاک را پیغمبری باید؛ که مدتهاست نیست
خانه را نانآوری باید؛ که مدتهاست نیست
💐
💐 🍂 🌾
۴۶۱
۱۵ آذر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.