پارت سوم
پارت سوم
~~~~~~~~~~~~~
*فردا*
«ساعت ۹ صبح»
از خاب بیدار شدم و بد از خوردن ی نون تست و کره بادوم زمینی لباس پوشیدم و ب سمت مغازه حرکت کردم..
امروز ب طرز عجیبی خلوت بود..و هیشکی نمیومد تو مغازه تا بخاد گل بخره..
بلاخره بد از یکی دو ساعت طلسم شکست و چند نفری اومدن داخل و خرید کردن و رفتن..
اون پسره جونگ کوک هر روز میومد گل میخرید..ینی امروزم میاد؟!
هوا ابری بود..و من ب شدت بارون دوس داشتم..امیدوارم بارون بیاد
«ساعت ۶:۲۸ دقیقه غروب»
همینجوری رو صندلی نشسته بودم و سرمو تو گوشیم بود ک با ب صدا در اومدن زنگوله بالای در نگاهم ب سمتش برگشت
درسته..خودش بود..جونگ کوک
از جام پاشدم ک با همون لبخند همیشگی سمتم اومد..
کوک:سلام(لبخند)
میرا:سلام(لبخند)
کوک:فک کنم دیگه خودت بدونی چی میخام و برای چی اومدم(خنده)
میرا:اره میدونم..وایسا الان برات میارم(لبخند)
کوک:اوهوم
رفتم مثل همیشه ی شاخه رز قرمز برداشتم و با کلاف درستش کردم و برگشتم پیشش..
میرا:بفرمایید(لبخند)
کوک:مرسی(لبخند)
کوک:آها راستی داشت یادم میرفت
میرا:چیزی شده؟
کوک:راستش میخواستم دعوتت کنم فردا برای شام بریم رستوران..میتونی همراهیم کنی؟(لبخند)
میرا:عااااممم راستش نمیدونم ولی باشه(لبخند)
کوک:چ عالی..پس اگه میشه شمارتو بده تا فردا برات لوکیشن بفرستم
میرا:عامم باشه یادداشت کن..
بلاخره شمارمو گرفت و رفت..
ولی مگه دوس دختر نداره؟چرا با من میخاد بیاد بیرون؟
عایشش ولش کن اصن ب من چ
~~~~~~~~~~~~~~~~
شرایط:
لایک:۲۰
کامنت:۲۰
~~~~~~~~~~~~~
*فردا*
«ساعت ۹ صبح»
از خاب بیدار شدم و بد از خوردن ی نون تست و کره بادوم زمینی لباس پوشیدم و ب سمت مغازه حرکت کردم..
امروز ب طرز عجیبی خلوت بود..و هیشکی نمیومد تو مغازه تا بخاد گل بخره..
بلاخره بد از یکی دو ساعت طلسم شکست و چند نفری اومدن داخل و خرید کردن و رفتن..
اون پسره جونگ کوک هر روز میومد گل میخرید..ینی امروزم میاد؟!
هوا ابری بود..و من ب شدت بارون دوس داشتم..امیدوارم بارون بیاد
«ساعت ۶:۲۸ دقیقه غروب»
همینجوری رو صندلی نشسته بودم و سرمو تو گوشیم بود ک با ب صدا در اومدن زنگوله بالای در نگاهم ب سمتش برگشت
درسته..خودش بود..جونگ کوک
از جام پاشدم ک با همون لبخند همیشگی سمتم اومد..
کوک:سلام(لبخند)
میرا:سلام(لبخند)
کوک:فک کنم دیگه خودت بدونی چی میخام و برای چی اومدم(خنده)
میرا:اره میدونم..وایسا الان برات میارم(لبخند)
کوک:اوهوم
رفتم مثل همیشه ی شاخه رز قرمز برداشتم و با کلاف درستش کردم و برگشتم پیشش..
میرا:بفرمایید(لبخند)
کوک:مرسی(لبخند)
کوک:آها راستی داشت یادم میرفت
میرا:چیزی شده؟
کوک:راستش میخواستم دعوتت کنم فردا برای شام بریم رستوران..میتونی همراهیم کنی؟(لبخند)
میرا:عااااممم راستش نمیدونم ولی باشه(لبخند)
کوک:چ عالی..پس اگه میشه شمارتو بده تا فردا برات لوکیشن بفرستم
میرا:عامم باشه یادداشت کن..
بلاخره شمارمو گرفت و رفت..
ولی مگه دوس دختر نداره؟چرا با من میخاد بیاد بیرون؟
عایشش ولش کن اصن ب من چ
~~~~~~~~~~~~~~~~
شرایط:
لایک:۲۰
کامنت:۲۰
۱.۱k
۰۴ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.