پارت ۱۹۳ رمان کت رنگی
پارت ۱۹۳ رمان کت رنگی
#جونگکوک
من: من زندگی تو نیستم !
سومی: جونگ کوک خواهش میکنم!
من: چرا اومدی اینجا برو بیرون !
یهو جلوم زانو زد و التماس میکرد ...
سومی: جونگ کوک !😭 خواهش میکنم منو ببخش ! میدونم من آدم وحشتناکی ام .. ۵ سال عذاب کشیدی ! همش تقصیر منه .. منو ببخش ..
من: خیلی دیر شده سومی !... از من همچین چیزی نخواه !
ازش فاصله گرفتم و نشستم روی صندلی کنار اوپن و با کلافگی دستمو توی موهام کردم ...
سومی: م..من ! دوست دارم !😭❤ هنوزم دوست دارم! .. میدونم دیگه امیدی نیست به ترمیم رابطه مون ...!!!
گریه افتادم ..
حالا که فکرش رو میکردم اون مقصر نبود بلکه اون ته جونگ عوضی اون بلا رو سرش آورد.. هق هق میکرد و دستشو محکم روی قلبش میکوبید...
سومی: شاید با خودت فکر کنی که چه قدر خوب زندگی کردم ! .. اما زندگی به زور بوده ! .. هیچ چیزی منو خوشحال نمی کرد.. یه مدت افسردگی شدید داشتم دکتر ازم قطع امید کرده بود اما به خاطر تو ... نمیدونم با اینکه ترکت کردم اما به خاطر تو به خودم اومدم.... همیشه با خودم می گفتم اگه منو گیر انداختی و پیدام کردی سرحال باشم .. که کمتر از دیدن من عذاب بکشی !
من: دیگه بس کن ! بلند شو برو بیرون نمیخوام ببینمت !💔
یهو بلند شد و اشک هاشو پاک کرد
سومی: درسته ! چرا باید منو ببینی !؟ تو دیگه دوسم نداری! ... منم دلیلی نمی بینم که زنده بمونم
من: یاا
یهو با بدو از اتاق خارج شد .. نگران شدم و دنبالش کردم .. سوار آسانسور شد اما به آسانسور نرسیدم ! ..
حتما میخواد خودشو بندازه پایین .. از پله ها نمیدونم چه طوری رفتم بالا سه پله یکی میکردم ...
وقتی رسیدم دیدم لبه وایستاده ...
من: یااا ... دیوانه بیا پایین !😭😭
سومی: نزدیک نشو ! چرا اومدی ؟
من: توروخدا بیا پایین !😭💔 خواهش میکنم !
سومی: تو که نمیخواستی منو ببینی !!!
کفش پاشنه بلند کرده بود پاش ! تلو تلو میخورد... داشتم دیوونه میشدم .. قلبم وحشتناک میزد .. فکر اینکه واقعا بمیره داشت منو از درون نابود میکرد
من: بیا پایین دیوونه !!😭😭 ی..یه بار ! یه بار هم که شده به حرفم گوش بده لنتی !!!!!😭💔
سومی: جونگ کوک !!!
من: من هنوز دوست دارم !❤🥺 فقط زمان میخوام که با خودم کنار بیام و کارای وحشتناکی که باهام کردی رو فراموش کنم !
سومی: نه .. تو اینو میگی که منو از خودکشی منصرف کنی ! تو منو دوست نداری ! ... منم جای تو ب...
من: میگم !!.. دوست دارم !😭❤ نمیفهمی؟ 🥺
گردنبندم رو در آوردم و به سمت گرفتم ..
من: نگاه کن ! همون حلقه ای که کنار ساحل بهم دادی!! من همیشه اینو پیش خودم نگه میداشتم اینطوری وجودت رو کنار خودم حس میکردم...
سومی: جونگ کوک .. ر..راس میگی؟🥺 هنوزم این آدم وحشتناک رو دوست داری؟
من: اره ! حالا بیا پایین !
نشست روی لبه سیمانی... رفتم نزدیک و دور کمرش رو گرفتم و گذاشتمش پایین !
#جونگکوک
من: من زندگی تو نیستم !
سومی: جونگ کوک خواهش میکنم!
من: چرا اومدی اینجا برو بیرون !
یهو جلوم زانو زد و التماس میکرد ...
سومی: جونگ کوک !😭 خواهش میکنم منو ببخش ! میدونم من آدم وحشتناکی ام .. ۵ سال عذاب کشیدی ! همش تقصیر منه .. منو ببخش ..
من: خیلی دیر شده سومی !... از من همچین چیزی نخواه !
ازش فاصله گرفتم و نشستم روی صندلی کنار اوپن و با کلافگی دستمو توی موهام کردم ...
سومی: م..من ! دوست دارم !😭❤ هنوزم دوست دارم! .. میدونم دیگه امیدی نیست به ترمیم رابطه مون ...!!!
گریه افتادم ..
حالا که فکرش رو میکردم اون مقصر نبود بلکه اون ته جونگ عوضی اون بلا رو سرش آورد.. هق هق میکرد و دستشو محکم روی قلبش میکوبید...
سومی: شاید با خودت فکر کنی که چه قدر خوب زندگی کردم ! .. اما زندگی به زور بوده ! .. هیچ چیزی منو خوشحال نمی کرد.. یه مدت افسردگی شدید داشتم دکتر ازم قطع امید کرده بود اما به خاطر تو ... نمیدونم با اینکه ترکت کردم اما به خاطر تو به خودم اومدم.... همیشه با خودم می گفتم اگه منو گیر انداختی و پیدام کردی سرحال باشم .. که کمتر از دیدن من عذاب بکشی !
من: دیگه بس کن ! بلند شو برو بیرون نمیخوام ببینمت !💔
یهو بلند شد و اشک هاشو پاک کرد
سومی: درسته ! چرا باید منو ببینی !؟ تو دیگه دوسم نداری! ... منم دلیلی نمی بینم که زنده بمونم
من: یاا
یهو با بدو از اتاق خارج شد .. نگران شدم و دنبالش کردم .. سوار آسانسور شد اما به آسانسور نرسیدم ! ..
حتما میخواد خودشو بندازه پایین .. از پله ها نمیدونم چه طوری رفتم بالا سه پله یکی میکردم ...
وقتی رسیدم دیدم لبه وایستاده ...
من: یااا ... دیوانه بیا پایین !😭😭
سومی: نزدیک نشو ! چرا اومدی ؟
من: توروخدا بیا پایین !😭💔 خواهش میکنم !
سومی: تو که نمیخواستی منو ببینی !!!
کفش پاشنه بلند کرده بود پاش ! تلو تلو میخورد... داشتم دیوونه میشدم .. قلبم وحشتناک میزد .. فکر اینکه واقعا بمیره داشت منو از درون نابود میکرد
من: بیا پایین دیوونه !!😭😭 ی..یه بار ! یه بار هم که شده به حرفم گوش بده لنتی !!!!!😭💔
سومی: جونگ کوک !!!
من: من هنوز دوست دارم !❤🥺 فقط زمان میخوام که با خودم کنار بیام و کارای وحشتناکی که باهام کردی رو فراموش کنم !
سومی: نه .. تو اینو میگی که منو از خودکشی منصرف کنی ! تو منو دوست نداری ! ... منم جای تو ب...
من: میگم !!.. دوست دارم !😭❤ نمیفهمی؟ 🥺
گردنبندم رو در آوردم و به سمت گرفتم ..
من: نگاه کن ! همون حلقه ای که کنار ساحل بهم دادی!! من همیشه اینو پیش خودم نگه میداشتم اینطوری وجودت رو کنار خودم حس میکردم...
سومی: جونگ کوک .. ر..راس میگی؟🥺 هنوزم این آدم وحشتناک رو دوست داری؟
من: اره ! حالا بیا پایین !
نشست روی لبه سیمانی... رفتم نزدیک و دور کمرش رو گرفتم و گذاشتمش پایین !
۱۳.۱k
۳۱ مرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.