پارت ۱۹۴ رمان کت رنگی
پارت ۱۹۴ رمان کت رنگی
#تهیونگ
توی راهرو داشتم میرفتم توی لابی هتل یهو جونگ کوک دیدم یه دختری رو بغل کرده بود از آسانسور اومد بیرون
من: ج..جونگ کوک !! این کیه؟
کوک: هیونگ بیا برات میگم !
دنبالش رفتم تا توی اتاق و در رو بستم دختره .. خیلی آشنا میومد..
من: جونگ کوک این دختره کیه؟ چرا رنگت پریده!؟
کوک: تهیونگ این سومیه!
من: چرت نگو الان موقع شوخی نیست من جدی ام!
کوک: منم جدی ام... این واقعا خودشه ! اون نمرده زنده اس و الانم طراح لباس جاستین بیبره !
من: م..مگه اون نمرده بود .. اون خاکستر...
کوک: هیونگ ! قلبم خیلی درد میکنه !😭 .. اینهمه مدت میدونسته اما نیومده پیشم!
حواسم به حالت صورت جونگ کوک نبود... حتی حواسم نبود چه قدر شوکه شده وقتی پیداش کرده !! ... این قضیه دوباره بهش آسیب میزنه ! ..
من: جونگ کوک !... چ..چه طور پیداش کردی؟
کوک: تو مراسم گرمی درست بود صورتش ماسک داشت اما من مطمنم بودم روی شکمش یه نشونه داشت ! ... اون لحظه دیدمش !! بعدش ماشین ها اوردنمون به هتل من دیوونه شده بودم .. بدون پاک کردن میکاپ و یا عوض کردن لباس هام با سونهی دنبالش کردیم ...
داشت بغض میکرد ... اما من با تمرکز به حرف هاش گوش میدادم
کوک: وقتی پیداش کردم بهش گفتم میدونم تو سومی هستی ! اما انکار میکرد💔 ... وقتی دیدم اون طوری هویت خودشو مخفی میکنه قلبم درد گرفت و جلوی چشمام سیاه شد .. اما بعدش تو هتل خودش بیدار شدم ... برام بهانه آورد که نمیتونسته بیشتر از اون منو عذاب بده ! .. اونم زندگی سختی مثل من داشته و با زحمت خودشو سر پا نگه داشته! .. اما من ترکش کردم و گفتم فکر میکنم هنوزم مُردی !...
من: خب حالا اینجا چیکار میکنه؟ چرا اینجاس؟
کوک: وقتی حالم خیلی بد بود .. تقریبا سِر بودم و به خاطر قولی که بهش تو گذشته داده بودم مشروب نخوردم... میخواستم بخوابم که یهو پشت در اتاقم پیداش شد ... التماس میکرد که ببخشمش... اما مگه بخشیدن به همین سادیگه هیونگ؟ .. اینهمه سال با نبودش منو عذاب داده!!! یهو دیوونه شد و رفت پشت بوم و میگفت میخواد خودشو بکشه چون فکر میکرد من دوسش ندارم !😭💔
من: هنوزم دوسش داری؟
کوک: هنوزم دوسش دارم❤... همیشه با خودم می گفتم اگه دوباره دیدمش بغلش میکنم و میبوسمش اما اینطوری نشد... ولی وقتی میخواست بپره واقعا دیوونه شدم .. دیگه نمیتونستم دوباره از دستش بدم تهیونگ !😭💔
خیلی بد گریه میکرد... بغلش کردم و دلداریش میدادم ! ..
من: ایگو کوکی خودمون... الان نباید خوشحال باشی که زنده اس!؟ .. دبگهگریه نکن الان بیدار میشه! به احساسات اون فکر کن .. درسته اون خیلی مقصره خیلی !!! اما یه بار بهم گفته بود گریه های کوک خیلی براش عذاب اوره !... پس بس کن الان بیدار میشه!
با کمک خودش اشک هاشو پاک کردم !... موهاشو کنار زدم...
#تهیونگ
توی راهرو داشتم میرفتم توی لابی هتل یهو جونگ کوک دیدم یه دختری رو بغل کرده بود از آسانسور اومد بیرون
من: ج..جونگ کوک !! این کیه؟
کوک: هیونگ بیا برات میگم !
دنبالش رفتم تا توی اتاق و در رو بستم دختره .. خیلی آشنا میومد..
من: جونگ کوک این دختره کیه؟ چرا رنگت پریده!؟
کوک: تهیونگ این سومیه!
من: چرت نگو الان موقع شوخی نیست من جدی ام!
کوک: منم جدی ام... این واقعا خودشه ! اون نمرده زنده اس و الانم طراح لباس جاستین بیبره !
من: م..مگه اون نمرده بود .. اون خاکستر...
کوک: هیونگ ! قلبم خیلی درد میکنه !😭 .. اینهمه مدت میدونسته اما نیومده پیشم!
حواسم به حالت صورت جونگ کوک نبود... حتی حواسم نبود چه قدر شوکه شده وقتی پیداش کرده !! ... این قضیه دوباره بهش آسیب میزنه ! ..
من: جونگ کوک !... چ..چه طور پیداش کردی؟
کوک: تو مراسم گرمی درست بود صورتش ماسک داشت اما من مطمنم بودم روی شکمش یه نشونه داشت ! ... اون لحظه دیدمش !! بعدش ماشین ها اوردنمون به هتل من دیوونه شده بودم .. بدون پاک کردن میکاپ و یا عوض کردن لباس هام با سونهی دنبالش کردیم ...
داشت بغض میکرد ... اما من با تمرکز به حرف هاش گوش میدادم
کوک: وقتی پیداش کردم بهش گفتم میدونم تو سومی هستی ! اما انکار میکرد💔 ... وقتی دیدم اون طوری هویت خودشو مخفی میکنه قلبم درد گرفت و جلوی چشمام سیاه شد .. اما بعدش تو هتل خودش بیدار شدم ... برام بهانه آورد که نمیتونسته بیشتر از اون منو عذاب بده ! .. اونم زندگی سختی مثل من داشته و با زحمت خودشو سر پا نگه داشته! .. اما من ترکش کردم و گفتم فکر میکنم هنوزم مُردی !...
من: خب حالا اینجا چیکار میکنه؟ چرا اینجاس؟
کوک: وقتی حالم خیلی بد بود .. تقریبا سِر بودم و به خاطر قولی که بهش تو گذشته داده بودم مشروب نخوردم... میخواستم بخوابم که یهو پشت در اتاقم پیداش شد ... التماس میکرد که ببخشمش... اما مگه بخشیدن به همین سادیگه هیونگ؟ .. اینهمه سال با نبودش منو عذاب داده!!! یهو دیوونه شد و رفت پشت بوم و میگفت میخواد خودشو بکشه چون فکر میکرد من دوسش ندارم !😭💔
من: هنوزم دوسش داری؟
کوک: هنوزم دوسش دارم❤... همیشه با خودم می گفتم اگه دوباره دیدمش بغلش میکنم و میبوسمش اما اینطوری نشد... ولی وقتی میخواست بپره واقعا دیوونه شدم .. دیگه نمیتونستم دوباره از دستش بدم تهیونگ !😭💔
خیلی بد گریه میکرد... بغلش کردم و دلداریش میدادم ! ..
من: ایگو کوکی خودمون... الان نباید خوشحال باشی که زنده اس!؟ .. دبگهگریه نکن الان بیدار میشه! به احساسات اون فکر کن .. درسته اون خیلی مقصره خیلی !!! اما یه بار بهم گفته بود گریه های کوک خیلی براش عذاب اوره !... پس بس کن الان بیدار میشه!
با کمک خودش اشک هاشو پاک کردم !... موهاشو کنار زدم...
۱۲.۹k
۰۲ شهریور ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.