دلم را بی گمان کردم اسیرش

دلم را بی گمان کردم اسیرش
و با احساس خود گشتم مسیرش
شدم همچون زلیخای غمش لیک
زنم سنتور حالم گشته تاریک
دیدگاه ها (۱)

میگفتند چشمت دیگر جاذبه ای ندارد! امروز که از آن افتادم باور...

‏کاش میشد مثل منوی رستوران آدمارو انتخاب کرد: مهربون، راحت، ...

گاهی باید آدمای اطرافت رو کنار بذاری !بعضیارو برای یک ساعتو ...

بوی تنت بوی گله بوی گلای اطلسیمثل شکوفه های سیب قشنگ و دور ا...

رمان بغلی من پارت ۸۴رسلان: تک خنده ای کردم و خدافظی کردیم گو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط