یوو مینا
یوو مینا
چطورین
اومدم با پارت جدید
______________________
سنجو:وا...واکاسا من...من فقط نمیخوام با...خانوادم دعوا کنم
واکاسا سنجو رو محکم تر توی بغلش فشرد
واکاسا:هی هی گریه نکن سنجو اشکالی نداره
تو لازم نیست با خانوادت دعوا بکنی من میرم باهاشون صحبت میکنم
سنجو با اخمی بهم نگاه کرد و تن صداشو بالا برد
سنجو:باکا با بونتن(بانتن)؟ عقلتو از دست دادی دیوونه شدی؟ بونتن(بانتن)خطرناک ترین گنگی هست که من تاحالا دیدم دست از پا خطا کنی به جونت تموم میشه
واکاسا:سنجو آروم باش من معاونتم پس باید یه کاری بکنم بخاطر فرماندم مگه نه؟ تو لازم نیست نگران باشی من خودم تا میتونم اوکیش میکنم
(2 روز بعد)
از زبون سنجو:
این دو روز رو مونده بودم خونه ی واکاسا واقعا حوصله ی خونه ی خودمو نداشتم
مخصوصا که این روزا سانزو برای تمرین میومد خونه هوا تاریک بود واکاسا برای خرید رفته بود بیرون و من خونه تنها بودم
روی تخت دراز کشیده بودم حوصلم سر رفته بود گوشیمو برداشتم که دیدم 7 تا تماس بی پاسخ از سانزو دارم
سنجو:هه؟ کارت به بن بست خورده؟ ۷ بار زنگ میزنی
که دوباره گوشیم زنگ خورد و اشتباهی دستم خورد و زدم روی پاسخ
سانزو:هوی سنجو این ۲ روز رو کودوم گوری رفتی؟ تمه پیدات کنم____
سنجو:چیه چی میخوای؟
سانزو کمی مکث کرد و بعد با صدای ملایم تری ادامه داد
سانزو:چرا انقدر عصبانی ای؟ اتفاقی افتاده؟
پوزخندی زدم که بشنوه و در جوابش گفتم
سنجو:هه اوکی تو نمیدونی چیز خاصی نشده حتی اگه شد بود هم برای کی مهم بود حالائم باید برم با یکی قرار دارم سیونارا
و تلفونو قطع کردم
آره به دروغ گفتم قرار دارم اینجوری باید کل دنیا رو زیر و رو کنه و وقتی فهمید که اسکول شده قیافش دیدنیه
گوشیوگذاشتم روی پیشونیم و شروع کردم به خندیدن
ساعت 10 شب بود
سنجو:هوممم...الان حال میده برم بیرون
دلم میخواست یبارم تو عمرم رییس یک گنگ نباشم یه دختر دبیرستانی عادی باشم
لباسمو پوشیدم و رفتم بیرون میدونستم واکاسا کلید برداشته پس من دیگه برنداشتم
از در رفتم بیرون و نفسی تازه کردم شروع کردم به راه رفتن توی خیابونا
همینجوری قدم میزدم هوا چندان سرد نبود ولی لباس من کوتاه و نازک بود
(عکس لباسشو براتون میذارم)
همینجوری داشتم میرفتم گوشیمو در آوردم که به واکاسا زنگ بزنم ولی با خودم گفتم که
یه امشب رو میخوام از هرچی گنگه دور باشم
رفتم توی یک پارک و روی تاب نشستم آروم و نرم خودمو تاب میدادم که یهو صدایی از پشتم شنیدم
؟؟؟:اوم...دخترا چه پر جرئت شدن که شب میان بیرون
وقتی برگشتم دقیقا تنها شخصی رو دیدم که اصلا انتظار نداشتم
(انتظاراتش:سانزو_واکاسا_ریندو)
سنجو:تو...تو اینجا چیکار میکنی
؟؟؟:چه مشکلی داره؟ منم اومدم هوا بخورم
سنجو:ما...مایکی..
مایکی:یو سنجو(بایک لبخند ملیح)
چطورین
اومدم با پارت جدید
______________________
سنجو:وا...واکاسا من...من فقط نمیخوام با...خانوادم دعوا کنم
واکاسا سنجو رو محکم تر توی بغلش فشرد
واکاسا:هی هی گریه نکن سنجو اشکالی نداره
تو لازم نیست با خانوادت دعوا بکنی من میرم باهاشون صحبت میکنم
سنجو با اخمی بهم نگاه کرد و تن صداشو بالا برد
سنجو:باکا با بونتن(بانتن)؟ عقلتو از دست دادی دیوونه شدی؟ بونتن(بانتن)خطرناک ترین گنگی هست که من تاحالا دیدم دست از پا خطا کنی به جونت تموم میشه
واکاسا:سنجو آروم باش من معاونتم پس باید یه کاری بکنم بخاطر فرماندم مگه نه؟ تو لازم نیست نگران باشی من خودم تا میتونم اوکیش میکنم
(2 روز بعد)
از زبون سنجو:
این دو روز رو مونده بودم خونه ی واکاسا واقعا حوصله ی خونه ی خودمو نداشتم
مخصوصا که این روزا سانزو برای تمرین میومد خونه هوا تاریک بود واکاسا برای خرید رفته بود بیرون و من خونه تنها بودم
روی تخت دراز کشیده بودم حوصلم سر رفته بود گوشیمو برداشتم که دیدم 7 تا تماس بی پاسخ از سانزو دارم
سنجو:هه؟ کارت به بن بست خورده؟ ۷ بار زنگ میزنی
که دوباره گوشیم زنگ خورد و اشتباهی دستم خورد و زدم روی پاسخ
سانزو:هوی سنجو این ۲ روز رو کودوم گوری رفتی؟ تمه پیدات کنم____
سنجو:چیه چی میخوای؟
سانزو کمی مکث کرد و بعد با صدای ملایم تری ادامه داد
سانزو:چرا انقدر عصبانی ای؟ اتفاقی افتاده؟
پوزخندی زدم که بشنوه و در جوابش گفتم
سنجو:هه اوکی تو نمیدونی چیز خاصی نشده حتی اگه شد بود هم برای کی مهم بود حالائم باید برم با یکی قرار دارم سیونارا
و تلفونو قطع کردم
آره به دروغ گفتم قرار دارم اینجوری باید کل دنیا رو زیر و رو کنه و وقتی فهمید که اسکول شده قیافش دیدنیه
گوشیوگذاشتم روی پیشونیم و شروع کردم به خندیدن
ساعت 10 شب بود
سنجو:هوممم...الان حال میده برم بیرون
دلم میخواست یبارم تو عمرم رییس یک گنگ نباشم یه دختر دبیرستانی عادی باشم
لباسمو پوشیدم و رفتم بیرون میدونستم واکاسا کلید برداشته پس من دیگه برنداشتم
از در رفتم بیرون و نفسی تازه کردم شروع کردم به راه رفتن توی خیابونا
همینجوری قدم میزدم هوا چندان سرد نبود ولی لباس من کوتاه و نازک بود
(عکس لباسشو براتون میذارم)
همینجوری داشتم میرفتم گوشیمو در آوردم که به واکاسا زنگ بزنم ولی با خودم گفتم که
یه امشب رو میخوام از هرچی گنگه دور باشم
رفتم توی یک پارک و روی تاب نشستم آروم و نرم خودمو تاب میدادم که یهو صدایی از پشتم شنیدم
؟؟؟:اوم...دخترا چه پر جرئت شدن که شب میان بیرون
وقتی برگشتم دقیقا تنها شخصی رو دیدم که اصلا انتظار نداشتم
(انتظاراتش:سانزو_واکاسا_ریندو)
سنجو:تو...تو اینجا چیکار میکنی
؟؟؟:چه مشکلی داره؟ منم اومدم هوا بخورم
سنجو:ما...مایکی..
مایکی:یو سنجو(بایک لبخند ملیح)
۸.۱k
۰۷ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.