گاهی دلم از خلوت سایه ها فراری می شود

گاهی دلم از خلوت سایه ها فراری می شود.....
دلم دنیای بزرگتر می خواهد میان تاریکی ها.....
دلم قدم زدن میان شب می خواهد....
می خواهم که قدم بزنم میان تنهایی هایم....
دلم تنهایی بزرگ می خواد....
آخر سایه ها دیگر مرحم دل من نیستن....
تا قدم می زنم... آهی میکشم.....
وقتی که در فکر گذشته فرو می روم...
میان سایه ها قدم می زنم.....
بدون این که خود بدانم آخر این قدم زدن ها کجاست.....
اما حیف که تا به عمق خیال می روم....
دیوار مرا لمس می کند.... مرا از خیالم بیدار می کنند.....
می خواهم شب مرا مهمان تاریکی خود کند.....
قدم بزنم.... قدم بزنم میان تاریکی.....
یک جاده ای بی پایان....
که تا عمق تاریکی شب مرا هدایت کند.....
می خواهم آنقدر قدم بزنم....
تا محو خیال های هم رنگ سیاهی شب شوم....
دلم این روز ها فقط فراموش شدن می خواهد......
دلم فقط فراموش شدن در عمق شب می خواهد....
دیدگاه ها (۱)

امشب دلم صفحه به صفحه گرفته است.نُت به نُت غم میسراید...امشب...

یه چیزایی تو زندگی دیگه مثل قبل نمیشه، مث اولین باری که دلت...

خخخخ

این حنجره جز با لب ِ تو، شعر نخواندهجز طعم ِصدایت به صدایش ن...

‏‍خسته جانی هستمکه تنم رنجور ناملایمات زندگی ستاز روزهای سخت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط