امشب دلم صفحه به صفحه گرفته است

امشب دلم صفحه به صفحه گرفته است.
نُت به نُت غم میسراید...

امشب دلم بی بهانه شاید هم نه!
چشم به دنیا دارد....
دنیایی که پر از نبودنت است.

کاش میتوانستم لحظه ای حتی کم...

به اندازه ی پلک زدنی هُرم نفسهایت را بچشم !
فکر میکنم دیگر حواسم کار نمیکند به جز حس چشایی!

بس که تلخی در این روزها چشیده ام...

همین امروز یا شایدهم فردا...
فرقی ندارد باز هم من به طعم گَس بی تو بودن فکر خواهم کرد.

نبودنت را نباید گریه کرد.
حقِ غم ادا نمیشود.
نبودنت را باید ضجه زد،
به سر زد،
فریاد کشید،
دیوانه شد
و
هم چنان عاشقَت ماند و به انتظارت نشست.

شاید دل خوشیهایم فقط شده افسوس نداشتنت!
کجای زندگی من هستی ؟
که فقط جسمی سرد و مشتی گردِ نبودنت را بر خاطرات شیرینم میپاشد!
این همان لحظه ایست که تمام دنیا آوار میشود بر سرم نه!
آوار دل سنگین تر است...
کاش بشود معجزه ای تا شایدبیایی وغمهایم را ببری به خرابه های شهرمان دفن کنی و برگردی.
خیالت راحت من به دنبالشان نخواهم رفت...
کاش میتوانستم دست در دستت رو به دنیا بایستم و بگویم:...

چه بگویم؟
در نبودنت!
کاش بودی...
همین....
دیدگاه ها (۱)

یه چیزایی تو زندگی دیگه مثل قبل نمیشه، مث اولین باری که دلت...

ســـــرد بودنـــــم را ↣ بگــــذار بـه حــــــسابہ ↣ گـــــر...

گاهی دلم از خلوت سایه ها فراری می شود..... دلم دنیای بزرگتر...

خخخخ

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط