My sweet childhood love
My sweet childhood love
Part 3
اون فقط یه همبازیه چرا ات اینقد به اون وابسته بود ؟مثل بقیه ی همبازیاش یه دوست معمولی بود نه ؟
در کل مسیر برادرش لبخند میزد
ات : مینهو چیزی شده ؟(کیوت)
با شیطنت گفت
مینهو: چطور ؟
ات هم خودشو کیوت کرد
ات: اخه خیلی لبخند میزنی
مینهو : نمیدونم
ریز خندید
رسیدن عمارت . خدمتکارا مشغول اماده کردن یه اتاق در ابتدای راه رو و یه اتاق در انتهای راه رو طبقه دوم دقیقا روبه روی اتاق ات بودن
مادرش با لبخند درحال اشپزی کردن بود و اجوما با ذوق بهش کمک میکرد
اجوما : ات بفهمه ذوق میکنه
م ات: دقیقا اجوما
از پشت مامانش رو بغل کرد
م ات : اااااااا ات هم اومد دخترم برو خودتو اماده کن
ات : چیزی شده اوما ؟
م ات : دخترم برو اماده شو خودت میفهمی
ات: چه خبره؟
اجوما : نمیدونم
م ات : سوپرایزه بدو
ات با تعجب راهی اتاقش شد
یعنی چه خبره ؟ به تقویم نگاهی انداخت
"واو یه هفته از تولد ۱۵ سالگیم میگذره یه هفته دیگه تولد ۱۷ سالگیشه !"
بغض کرد . نزدیک بود اشکش دربیاد که زود حولشو برداشت و راهی حموم شد یه دوش سریع گرفت
موهاشو خشک کرد و اتوشون زد و مثل قدیما باز گذاشت و چتریاشو رو صورتش ریخت و با چند تا گیر کوچیک تزیین کرد و کمدشو باز کرد
"چی بپوشم ؟وقتی نمیدونم چه خبره چجوری باید اماده شم ؟ اوفففف!"
یه شومیز یقه قایقی پوشید که یکم از سینه هاشو به نمایش گذاشته بود
یه شلوار مشکی جذبی هم پوشید
#Kimhaijin
Part 3
اون فقط یه همبازیه چرا ات اینقد به اون وابسته بود ؟مثل بقیه ی همبازیاش یه دوست معمولی بود نه ؟
در کل مسیر برادرش لبخند میزد
ات : مینهو چیزی شده ؟(کیوت)
با شیطنت گفت
مینهو: چطور ؟
ات هم خودشو کیوت کرد
ات: اخه خیلی لبخند میزنی
مینهو : نمیدونم
ریز خندید
رسیدن عمارت . خدمتکارا مشغول اماده کردن یه اتاق در ابتدای راه رو و یه اتاق در انتهای راه رو طبقه دوم دقیقا روبه روی اتاق ات بودن
مادرش با لبخند درحال اشپزی کردن بود و اجوما با ذوق بهش کمک میکرد
اجوما : ات بفهمه ذوق میکنه
م ات: دقیقا اجوما
از پشت مامانش رو بغل کرد
م ات : اااااااا ات هم اومد دخترم برو خودتو اماده کن
ات : چیزی شده اوما ؟
م ات : دخترم برو اماده شو خودت میفهمی
ات: چه خبره؟
اجوما : نمیدونم
م ات : سوپرایزه بدو
ات با تعجب راهی اتاقش شد
یعنی چه خبره ؟ به تقویم نگاهی انداخت
"واو یه هفته از تولد ۱۵ سالگیم میگذره یه هفته دیگه تولد ۱۷ سالگیشه !"
بغض کرد . نزدیک بود اشکش دربیاد که زود حولشو برداشت و راهی حموم شد یه دوش سریع گرفت
موهاشو خشک کرد و اتوشون زد و مثل قدیما باز گذاشت و چتریاشو رو صورتش ریخت و با چند تا گیر کوچیک تزیین کرد و کمدشو باز کرد
"چی بپوشم ؟وقتی نمیدونم چه خبره چجوری باید اماده شم ؟ اوفففف!"
یه شومیز یقه قایقی پوشید که یکم از سینه هاشو به نمایش گذاشته بود
یه شلوار مشکی جذبی هم پوشید
#Kimhaijin
- ۱۳۰
- ۲۲ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط