Part9(همه چیز اتفاقی بود)

با همون لباسایی که توی مراسم تنشون بود رفتن داخل خونه...الان دیگه دیر وقت بود. هر دوتاشون لباس راحتی پوشیدن و هیون جو از خستگی رو تختش ولو شد.....که جونگ کوک روش خیمه زد و صورتشو بهش نزدیک کرد
هیون جو:خوبی تو.....شاید زیادی مستی
جونگ کوک:نه...من کاملا خوبم...حق ندارم همسرم رو ببوسم؟
هیون جو:گمشو اونور....نه حق نداری
جونگ کوک:خورد تو ذوقم....گفتم شاید همراهی کنی حالا که اینطوره باشه....خودم یه کاری میکنم...
هیون جو:هر طور راحتی....دیگه اینطوری نکن.خوشم نمیاد از این چندش بازیا.برو تو اتاق خودت بگیر بخواب....شب بخیر.
جونگ کوک:شب بخیر.خوب بخوابی.....

بعد از اتاق هیون جو بیرون رفت.دنیا داشت رو سرش خراب میشد....اون رسما جونگ کوک رو به عنوان همسرش هنوزم قبول نداشت.جونگ کوک رسما ناراحت بود.اون از ته قلبش دوستش داشت....تصمیم گرفت نشونش بده..چاره دیگه ای نداشت.

هیون جو ویو:(از رفتارم ناراحت بودم....نمیدونستم کارم درسته یا نه فقط دلم میخواست بگذره.دلم نمیخواست دلشو بشکنم یا ناراحتش کنم.از اون طرف هم دوست نداشتم طوری رفتار کنم که انگار قبولش کردم...ولی هر چی بود اون الان همسر رسمیم بود)

دیگه به چیزی فک نکردن و استراحت کردن چون فردا روز پر مشغله ای داشتند......

ادامه دارد.......

شرط برای پارت بعدی:۵ تا لایک