.
.
دارد عبـایی قهــوه ای بر روی دوشش
محجوب و ساکت گوشه ی سالن نشسته
دارد کتابی را قرائت می کند باز
این دلبرروحانی آرام و خسته
شرم و حیایش مال اهل آسمان است
او یک فرشته روی خاک این زمین است
روی سرش عمامه ی مشکی ست، یعنی
#مرد است... ازنسل امیــرالمومنین است
احساس من ازجنس عشقی آسمانیست
جای برادر، چهــره ای معصـــوم دارد
هر چند میخندد ولی طبق روایات
در قلب خود او حالتی مغموم دارد
من درخیالم پیش او خوشبخت هستم
یک زندگی ِ ســاده و پاک و صمیمــی
دریک محله پشت حوزه خانه داریم
یک #خانه با معماری خوب و قدیمی
دنیـــای پاک زندگی در حجـــره ها را
من چند وقتی می شود که دوست دارم
لیست خرید خانه را هم درخیالم
لای کتاب المکاسب می گذارم
هرکس برای #عشق خود دارد دلیلی
درگیر حوزه قصه ی من گشته این بار
یعنی خدارا پیش او حس میکنم خوب
امثـال او را ای خدا جانـــم نگهدار
ای کاش می شد زندگی همراه #سید
از اول این مــاه در جریــان بیفتد
یا لااقل اوبیشتر در طول هفته
دنبــال کار دکتر و دندان بیفتد
مادر صدایم میزند: برخیـــز دختـــــــر!
اصلا حواست نیست انگاری...کجایی؟
آن آقا...همان گوشه...کجا رفت؟
لعنت به من با این خیالات کذایی
پی نوشت:
داشتم وبگردی میکردم رسیدم به این شعر
بعد از خوندنش اینقدر خندیدم که اشک از چشمام اومد!
اما بعدش به این احساس پاک قبطه خوردم
و بعدشم کلی بد و بی راه نثار این آقا سید کردم که نمیاد این دختر ما رو برداره ببره!!!
بعدشم کلی دعا کردم که این خانمه به آقا سیدش برسه حالا این سید نشد!!خدا قسمتش کنه یه سید روحانی بهتر!!!
ای جونم!
بعدشم لیست خرید خانه رو لای کتاب المکاسب بزاره:))
آخی عزیزم
دارد عبـایی قهــوه ای بر روی دوشش
محجوب و ساکت گوشه ی سالن نشسته
دارد کتابی را قرائت می کند باز
این دلبرروحانی آرام و خسته
شرم و حیایش مال اهل آسمان است
او یک فرشته روی خاک این زمین است
روی سرش عمامه ی مشکی ست، یعنی
#مرد است... ازنسل امیــرالمومنین است
احساس من ازجنس عشقی آسمانیست
جای برادر، چهــره ای معصـــوم دارد
هر چند میخندد ولی طبق روایات
در قلب خود او حالتی مغموم دارد
من درخیالم پیش او خوشبخت هستم
یک زندگی ِ ســاده و پاک و صمیمــی
دریک محله پشت حوزه خانه داریم
یک #خانه با معماری خوب و قدیمی
دنیـــای پاک زندگی در حجـــره ها را
من چند وقتی می شود که دوست دارم
لیست خرید خانه را هم درخیالم
لای کتاب المکاسب می گذارم
هرکس برای #عشق خود دارد دلیلی
درگیر حوزه قصه ی من گشته این بار
یعنی خدارا پیش او حس میکنم خوب
امثـال او را ای خدا جانـــم نگهدار
ای کاش می شد زندگی همراه #سید
از اول این مــاه در جریــان بیفتد
یا لااقل اوبیشتر در طول هفته
دنبــال کار دکتر و دندان بیفتد
مادر صدایم میزند: برخیـــز دختـــــــر!
اصلا حواست نیست انگاری...کجایی؟
آن آقا...همان گوشه...کجا رفت؟
لعنت به من با این خیالات کذایی
پی نوشت:
داشتم وبگردی میکردم رسیدم به این شعر
بعد از خوندنش اینقدر خندیدم که اشک از چشمام اومد!
اما بعدش به این احساس پاک قبطه خوردم
و بعدشم کلی بد و بی راه نثار این آقا سید کردم که نمیاد این دختر ما رو برداره ببره!!!
بعدشم کلی دعا کردم که این خانمه به آقا سیدش برسه حالا این سید نشد!!خدا قسمتش کنه یه سید روحانی بهتر!!!
ای جونم!
بعدشم لیست خرید خانه رو لای کتاب المکاسب بزاره:))
آخی عزیزم
۱.۹k
۱۳ مرداد ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.