متن خودم بوی نم باران دیوار کاهگلی و اشتیاق دیدن تو...❤
#متن_خودم #بوی_نم_باران_دیوار_کاهگلی_و_اشتیاق_دیدن_تو...❤
برای دیدنت ، چابک چابک از کوچه تنگ و کوچک همان حوالی میان تمام گودال های پر از آب دویدم و توجهی نکردم که
خیس خیس شده ام
گلی شده ام
و هر از گاهی پاهایم لیز میخورد
یا آب از سر و رویم چکه میکند!
راستش را بخواهی اولین باران تابستانه بود و آنقدر از خود بی خود شده بودم که نمیدانستم برای دیدنت باید چه کنم!
از چه راهی بیایم!
باران همچو نفس من بی مهابا میکوبید اما من نگذاشتم مانعی شود برای دیدار دوباره ات ..!
تعجیل کردم که درست زیر بارآن تورا ببینم خیس شدنت را ببینم! بیایم و بگویم مواظب باش ، آنجا چرا ایستاده ای؟ بیا اینجا..
یا که بگویم من همین زیر بارآن راحت ترم..
یا هم اینکه خیس که میشوم انقدر نگاهت کنم که تمام حرفهای ناگفته را حدس بزنی!
اما باز ..!
باز زمین و زمان! دست دوستی در دست یکدیگر دادند و سد کردند وصل چشمهایم را به صورت چون قرص ماهت..!
باز آمدم و نیامده برگشتم..
از همان کوچه ای که خانه هایش کاهگلی ست و با نم باران بوی دیوانگی میداد!
دستم را گذاشتم روی همان دیوار های نم خورده و آرام آرام راهه آمده را نرسیده بازگشتم!
نگاهی به آسمان کردم!
شاید دیگر باران تابستانه نبارد!
یا شاید هم دگر من نباشم!
بیچاره من!
چه ساده همچو کودکان! از آسمان قول گرفتم یکبار دگر ببارد...
یکبار دیگر..
قبل از اینکه تمام فرصت ها تمام شود..!
قبل از اینکه من تمام شوم!
یکبار دیگر ببارد که این بار زودتر از قفس رهایی پیدا کنم و بدوم در این #کوچه_کاگهلی.. .
و مردم باز مرا بنگرند..
و دیوانه خطابم کنن... .
وای از من بیچاره...
که شده ام دیوانه ، دیوانه... . #❤
برای دیدنت ، چابک چابک از کوچه تنگ و کوچک همان حوالی میان تمام گودال های پر از آب دویدم و توجهی نکردم که
خیس خیس شده ام
گلی شده ام
و هر از گاهی پاهایم لیز میخورد
یا آب از سر و رویم چکه میکند!
راستش را بخواهی اولین باران تابستانه بود و آنقدر از خود بی خود شده بودم که نمیدانستم برای دیدنت باید چه کنم!
از چه راهی بیایم!
باران همچو نفس من بی مهابا میکوبید اما من نگذاشتم مانعی شود برای دیدار دوباره ات ..!
تعجیل کردم که درست زیر بارآن تورا ببینم خیس شدنت را ببینم! بیایم و بگویم مواظب باش ، آنجا چرا ایستاده ای؟ بیا اینجا..
یا که بگویم من همین زیر بارآن راحت ترم..
یا هم اینکه خیس که میشوم انقدر نگاهت کنم که تمام حرفهای ناگفته را حدس بزنی!
اما باز ..!
باز زمین و زمان! دست دوستی در دست یکدیگر دادند و سد کردند وصل چشمهایم را به صورت چون قرص ماهت..!
باز آمدم و نیامده برگشتم..
از همان کوچه ای که خانه هایش کاهگلی ست و با نم باران بوی دیوانگی میداد!
دستم را گذاشتم روی همان دیوار های نم خورده و آرام آرام راهه آمده را نرسیده بازگشتم!
نگاهی به آسمان کردم!
شاید دیگر باران تابستانه نبارد!
یا شاید هم دگر من نباشم!
بیچاره من!
چه ساده همچو کودکان! از آسمان قول گرفتم یکبار دگر ببارد...
یکبار دیگر..
قبل از اینکه تمام فرصت ها تمام شود..!
قبل از اینکه من تمام شوم!
یکبار دیگر ببارد که این بار زودتر از قفس رهایی پیدا کنم و بدوم در این #کوچه_کاگهلی.. .
و مردم باز مرا بنگرند..
و دیوانه خطابم کنن... .
وای از من بیچاره...
که شده ام دیوانه ، دیوانه... . #❤
۴.۱k
۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.